Pages

5

دختر بابا


سلام
دختر بابا
دومين باری بود كه مشروب ميخوردم.بار اول ته ليوان بابام يه كم ویسكی مونده بود كه خوردم و از مزه اش حالم بهم خورد ولی اينبار اصلا اذيت نشدم .بگذريم...حدود ساعت ۸ شب بود كه شروع كرديم به خوردن .دو ساعتی گذشت كه ۴ تا قوطی آبجو تموم شده بود من از روی مبل بلند شدم كه برم ماست بيارم كه ديدم اصلا تعادل ندارم .يكی دو قدم برداشتم و نميدونم چی شد كه افتادم روی امير . هر دومون دلمون رو گرفته بوديم از خنده و خلاصه رفتم توی آشپزخونه . وقتی برگشتم ديدم امير خان فيلم سوپر گذاشته و بلوزش رو هم درآورده و داره نگاه ميكنه . منم خودمو لوس كردم و گفتم امير اينكارا يعنی چيه؟تا اين حرفو زدم بلند شد و يه لبی ازم گرفت كه هنوز مزش زير زبونمه!منم دلو زدم به دريا و ولش نكردم .... وسط لب گرفتن تاپ صورتی كه تنم بود در آورد . من اصولا توی خونه سوتين تنم نميكنم . تا در آورد شروع كرد به خوردن سينه هام و من حالی به حالی شدم و دستم رفت سمت شلوارش.توی يه چشم به هم زدن لختش كردم و حمله كردم بسمت كيرش . همش توی دهنم بود. اولش يه مزه ای می داد ولی بعد كه ديدم امير چقدر لذت ميبره با عشق براش خوردم.خوردنو ادامه دادم تا اينكه كيرشو از دهنم درآورد و منو بلند كرد و شروع كرد به در آوردن شلواركم. من مقاومت نميكردم كه هيچ كمكشم ميكردم.منو خوابوند روی كاناپه و پاهامو باز كرد و شروع كرد به خوردن.وااااای اوج لذت بود. الان كه يادم مياد همه تنم مورمور ميشه.امير بلند شد و يه قوطی ديگه آبجو باز كرد و يه كم به من داد و بعد يه كم ريخت روی سينه هام(يخ زدم)و شروع كرد به خوردن آبجو از روی تنم وای كه چيكار كرد.تمام تنم رو ليسيد . آبجو از روی سينه هام ميومد پائين تا توی نافم و بعد روی پيشونی ..م و تمام اين مسير رو امير ميليسيد وای كه چه حالی می داد.يكی يه ليوان ديگه خورديم و بعد امير گفت حالا ديگه وقتشه. گفتم چی؟ گفت بريم توی اتاقت منم كه ديگه اصلا توی حال طبيعی نبودم گفتم من كه نمی تونم از جام تكون بخورم .امير بلند شد و منو بغل كرد و برد توی اطاقم و خوابوند روی تخت.(ناگفته نماند كه توی مسير تا اتاق من ۱۰۰۰ بار خورديم به در و ديوار).خوابيد روم . گفتم چيكار ميكنی؟ گفت بذار آزاد باشم گفتم امير جون يه وقت.....گفت عزيزم تو مال منی و می خوام كاری كنم كه حتما مال هم باشيم.نمی دونستم بايد چی بگم .من امير رو دوست داشتم ولی تا اونموقع به اين مسئله فكر نكرده بودم و نمی دونستم چی بگم.انقدر مست بودم كه نفهميدم چه جوری امير رو كشيدم روی خودم و يه لب جانانه ازش گرفتم و اونم پاهای منو باز كرد و كيرش رو گذاشت روی كسم و آروم فشار داد .وای چقدر وحشتناك بود. دردعجيبی داشت ولی بعد از يكی دوبار عقب و جلو كردن چه حالی ميداد...يه سوزش خيلی كوچولو حس كردم ..فهميدم كه دختر خوشگل بابام تبديل شده به يه خانوم.ولی جاتون خالی چه حالی داد.اونشب نفهميدم كی خوابمون رفت ولی صبح كه از خواب بيدار شدم اميرم تو بغلم بود.آروم بوسيدمش و بلند شدم و رفتم يه صبحانه جانانه براش آماده كردم.چه احساس جالبی بود حس ميكردم ديگه مجرد نيستم و يكی هست كه قلبامون برای هم بتپه! اينم از خانوم شدن من

دختر حاج خانوم


سلام
دختر
يه ماه ميشد كه خونمو عوض كرده بودم. يه اتاق فسقلي تو يه خونه قديمي گرفته بودم. با صابخونش طي كرده بودم كه الان ارديبهشت ماهه هيچ جا خونه نيست و منم نمي تونم اينجا براي هميشه بمونم واسه همينم اينجا رو فقط براي پنج ماه كرايه ميكنم. اونم راضي بود چون اگه من نمي گرفتم خونه خالي مي موند. بنا به دلائلي تنها شده بودم. بايد دوباره از اول واسه خودم هم خونه پيدا مي كردم. صابخونه يه پيره زن تنها بود مي گفت 10 - 12 سال ميشه كه شوهرش مرده خودش هم سنش بالا بود. فكر كنم پرونده اش توي دفتر دستك خدا گم شده بود. حداقل 80 سال رو داشت. از من خيلي خوشش ميومد. مي گفت پسراش مي خواند اين خونه را از چنگش در بيارند ولي دخترش نذاشته. دلم براش ميسوخت. براش كارهاشو ميكردم. خريد مي كردم ،كارهاي سنگين و انجام ميدادم. حتي اون اواخر بهم ميگفت من حالم زياد خوب نيست شبها در و باز مي ذارم اگه يه وقت حالم بهم خورد و يا ديدي من صبح از خواب بيدار نشدم حتما بيا تو اتاقم. به من اعتماد داشت. حاج خانم يه دختر داشت تقريبا 38 تا 40 ساله. دخترش پرستار بود. شوهر داشت و سه چهار تا بچه قد و نيم قد. هروقت ميومدند انگار زلزله اومده. هركي نمي دونست فكر مي كرد مغولها از تو اين خونه رد شدند. خونه كوچيك بود ولي همه چي داشت. يه حموم كوچولو هم داشت كه اون ور حياط بود. اون سال من تنها بودم. واسه همين هم حوصله م سر ميرفت و زود زود ميومد تهران. تقريبا هر دو هفته پنج شنبه جمعه ميرفتم تهران. حاج خانم با وجود اينكه ادم خوبي بود ولي فضول بود.منو دوست داشت نمي خواست زود زود برم. - نامزد داري؟ - نه بابا نامزد چيه؟ - پس واسه چي اينقدر زود زود ميري و منو تنها ميذاري؟ - همينطوري دلم سر ميره پاميشم ميرم خونمون - من باورم نميشه هميشه عادت داشت يا پنج شنبه يا جمعه بره خونه دخترش مهموني. هم ميرفت مهموني هم اينكه حمومشو اونجا ميرفت. اصلا از حموم توي خونه استفاده نميكرد. يه روز جمعه مثل هميشه صبح اومد و از من خداحافظي كرد و رفت. بعضي وقتها بدجوري حوصلمو سر ميبرد. همش سفارش ميكرد كه در خونه رو باز نذاري من نيستم يه وقت اينجارو پاتوق نكني. دختر نياري و .... خلاصه كونده حتي به همسايه ها هم ميسپرد - من رفتم خونه شهين. هواست باشه اين پسره خونه تنهاست. ظهر بود خوابيده بودم. حس كردم يكي داره به در اتاق ميكوبه. از خواب پريدم تو همون حالت خواب و بيداري داد زدم - كيه؟ - ببخشيد منم شهين در رو باز كردم. ديدم دختر حاج خانومه. باورم نميشد. با بلوز و دامن و بدون روسري. پس چادر و مقعنه كو؟ - خواب بوديد؟ بيدارتون كردم؟ - نه خواهش ميكنم. بفرماييد - مامان ميخواست بره حموم ولي لباساشو جا گذاشته. يعني مي دونيد همه لباساشو نيورده يه جيزاي بايد براش ببرم.. - خوب؟ - من الان يه ربع اومدم اينم كليد در اتاق مامانه هركاري ميكنم باز نميشه. مي خواستم اگه ممكنه شما بياييد كمكم كنيد - خواهش ميكنم. اصلا حواسم نبود. يه شلوارك پوشيده بودم و يه زيرپوش ركابي. هيچ وقت جلوي حاج خانوم اين طوري نميومدم چه برسه به دخترش. سرمو از تنم جدا ميكرد. ازون خشكه مذهبا بود. يه بار گيرداده بود ميگفت برو پشم سينه هاتو بزن. - واسه چي؟ - زشته دخترها از بالاي پيرهنت ميبينند. ريدم به اون دختري كه با ديدن دو تا پشم سينه شورتشو خيس كنه. ...از راه پله رفتم بالا. كف راه پله تميز بود و موكت شده. به پاگرد كه رسيدم ديدم كيف و چادر دختر حاج خانم اونجاست. رفتم بالا تا جلوي در اتاق رسيدم. - كليد كو؟ - ببخشيد ايناهاش. يه جفت جوراب مشكي نازك پوشيد بود. دامنش نه بلند بود نه كوتاه. خنده از رو لبش كنار نميرفت. مونده بودم چه غلطي بكنم. بخندم يا همونطوري بمونم. اصلا بهش نميومد كه سه چهار تا بچه زاييده. - بفرماييد خيلي راحت باز شد. - دست شما درد نكنه. بياييد تو حالا - نه مرسي اگه كاري داشتيد من پايينم - حتما مزاحمتون ميشم رفتم پايين. هنوز گيج بودم اصلا باورم نميشد. انگار تازه خواب از سرم پريده بود. دختر حاج خانم اينطوري بود چرا؟ هميشه چادر و مقعنه و مانتو و .... ما كه سر در نيورديم. رفتم تو اتاق و اب جوش گذاشتم سر گاز تا يه چايي درست كنم. يه ربع نشده بود كه ديدم دوباره در اتاقمو داره مي كوبه. - ببخشيد مزاحمتون شدما ممكنه امشب مامان نياد. اخه اگه الان بره حموم ديگه شب نمياد اينجا كونده انگار مامانش ملكه انگليسه. - باشه مسئله اي نيست من هستم هر كاري باشه در خدتمم. - خواهش ميكنم من با اجازتون بايد برم. خيلي ممنون - خواهش ميكنم. چايي حاضره ها. يه استكان با ما مي خورديد بعد ميرفتيد. - نه مزاحم نميشم ايشالا يه وقت ديگه - بابا چه مزاحمتي. دو ساعت اومدي اينجا داري با در ور ميري منم صدا نكردي بيام كمكت خنديد و انگار ميخواست محبت منو جبران كنه. - باشه يه استكان با شما مي خورم. درو تا ته باز كردم و دعوتش كردم تو. پشت سرش زود در و بستم. زود جلوتر از اون كتابها رو از رو زمين جمع كردم و دشكمو كه گوشه اتاق بودمرتب كردم و ازش خواستم اينجا بشينه. - من اينجا خيلي خاطره دارم ها همينطوري كه اطراف اتاق و نگاه ميكرد چادرشو از سرش بر داشت. خيلي راحت. فكر ميكرد من بچه ام و مثل يه بچه باهام رفتار ميكرد. البته اون موقع تقريبا نصف سن اونو داشتم. ولي عجب هيكلي. تازه متوجه شده بودم. تازه داشتم اونجاهايي رو كه نديده بودم مي ديدم. - خاطره هاي خوب يا بد؟ رفت سر وقت طاقچه اتاق. تو طاقچه چند تا كتاب گذاشته بودم. اونايي كه كتابهاي درسي بودند تميز و سفيد بودند. نو و دست نخورده . يه كتابو دست كرد و برداشت. واي عجب آبروريزي شد. خونه مجردي همينه ديگه همش ايراد داره همه چيزش تابلوئه نميشه همه جاشو پاك كرد بالاخره يه جا سوتي ميدي. وسط كتابو باز كرد شروع كرد بلند بلند خوندن. - افسر پليس دستشو گذاشته بود روي سينه ..... عجب غلطي كردم اين كتابو از بچه ها گرفتم. - اينا چيه مي خوني؟ اينم درسته؟ - نه بابا همشو نخوندم نمي دونم چيه. دوستم بهم داده. - چه دوستايي داري - مامان ميگه تو دوست دختر داري. همش ميترسه اونو بياري خونه و آبروش بره - نه بابا. مامان از كجا اين حرفو ميزنه؟ - زنه ديگه بالاخره ميفهمه - شما چي فكر ميكني؟ برگشت رو به من و نيگام كرد. يه لحظه جا خوردم. فكر كردم زيادي خودموني شدم. - نمي دونم تو راستشو بهم بگو. دوست دختر داري؟ تهران كه حتما داري. اگه نداشتي اينقدر زود زود نميرفتي - نه بابا تو اين شهر كوچيك مگه ميشه ادم دوست دختر داشته باشه. تازه اينجا همه متعصب هستند. - ولي دختراي خوشگلي داره. بهت ميگم حتما يه زن از اينجا بگيري - من زن نمي خوام دختر ميخوام زد زير خنده. حالا نخند و كي بخند. چه بيمزه. وقتي ميخنديد تا ته معدشم ميشد ديد. دندوناش بدجوري ميزدند بيرون. دستشو گرفت جلوي دهنش و ميخنديد. خندش قطع نميشد. - مگه من چي گفتم؟ با دست اشاره كرد كه هيچي ولي هنوز ميخنديد. - چيه تو خونوادتون دختر داريد ميخواييد به من بندازيد؟ - اره ميخواي؟ انگار بهش اجازه حرف زدن دادم. تازه روش باز شده بود. - خيلي هم دلت بخواد. من كه زنم اونا رو ميبينم چشم ازشون بر نميدارم - اگه اينطوره چرا تاحالا ازدواج نكردند؟ يه نگاهي بهم كرد و به زور ميخواست جلوي خندشو بگيره. لباشو بهم فشار ميداد. منم خندم گرفت. ديد كه من خنديدم اونم يهويي تركيد. - پس اين چايي چي شد؟ - چشــــــم شما بفرماييد بشينيد. نشست رو تشكم. پاهاشوبه يه طرف رو هم گذاشت و خم كرد. لبه دامنش كوتاه بود. جورابش تا زير زانوش بود. سفيدي پاش افتاده بود بيرون. يه چايي ريختم و گذاشتم جلوش. يه بسته شكلات هم داشتم. مامان هميشه برام ميخريد و به زور ميذاشت تو ساكم. عجب دستاهايي داشت. سفيد لطيف نرم و يه خرده تپل.احساس خوبي داشتم. هردو براي لحظه اي ساكت شديم. يه دستشو زير پستوناش گذاشته بود و فشار ميداد. دست ديگه شم استكان چاي بود.وقتي نفس ميكشيد حال ميكردم صداي نفس كشيدن و هورت كشيدنش ارامش بخش بود. اصلا ادم باورش نميشد اين زن 40 سال سن داره. بهم نيگا كرد. تقريبا چند ثانيه بدون عكس العملي بهم زل زديم. - چيه؟ - هيچي - نه بگو - به حاج خانم نگي من كتاب .. دارم. - نه بابا اون تو عالم خودشه. اصلا از اين چيزا سر در نمي ياره. تو هم بهتره به جاي خوندن اينا درستو بخوني - ميشه يه چيزي ازتون بپرسم. البته اگه فضولي نباشه و نارحت نميشيد. - حتما - شما هميشه اينطوري لباس مي پوشيد؟ - آره مگه چيه؟ من مامانم ناراحت ميشه واسه اون اينطوري لباس مي پوشم وگرنه شوهرم براش مسئله اي نيست. حتي جلوي دوستاش و مهمونامون از اين راحت تر هم لباس مي پوشم. - مثلا چطوري؟ - خيلي كنجکاوي ها. ديد من هيچي نگفتم خودش فهميد لحن صداش مورد پسند من نبود - اينطوري پاهاشو دراز كرد و لبه دامنشو تا روي رونهاش اورد بالا. داشتم سكته ميكردم. حالا من يه چيزي گفتم اون چرا اينكارو كرد؟ داشتم ديونه ميشدم. عجب پاهاي خوش تراشي داشت. مثلا ميخواست بگه ميني ژوپ هم مي پوشم. احساس كردم كيرم داره بزرگ ميشه. تو اون حالت نشسته جام بد بود. بدجوري شورتم بهش فشار ميورد. چشم از پاهاش بر نداشتم. همونطوري از حالت چهار زانو بلند شدم و دو زانو نشستم و بعد ديدم چاره اي ندارم براي اينكه جا براي كيرم باز كنم مجبور بودم بهش دست بزنم. زود و سريع دستمو بردم روي كيرم و با يه حركت سريع همانند دفعات قبل جاشو تو شورتم گشاد كردم. شهين متوجه شد. زود دامنشو اورد پايين. رونهاشو سفت بهم فشار داده بود تا مثلا شورتش معلوم نشه. - چيكار كردي داشتيم نيگا ميكرديم ها - پرو نشو ديگه. خيلي بهت رو دادم - بذار بازم ببينم تو همون حال دستمو بردم تا لب دامنشو بگيرم. با دست سفت دامنشو نگه داشت. - نكن - يه بار ديگه. فقط چند ثانيه زل زده بود به كيرم - فقط يه بار ها اصلا باورم نميشد. كنترلم دست خودم نبود. خيلي يواش و اروم دامنشو روي پاهاش كشيد بالا. تو همون حين هم به من نيگاه ميكرد. من داغ داغ شده بود. دستمو كشيدم روي پاهاش. لذت مي برد از اينكه ميديد من دارم اتيش ميگيرم. عكس العمل من براش جالب بود. چشم از من بر نمي داشت. دامنشو خيلي برد بالا درست روي شورتش نگه داشت. دستم بردم لاي پاهاش.چيكار ميكردم خودم حاليم نبود. چي فكر ميكرديم چي شد. - چرا قائمش كردي؟ - چيو؟ - ميخوام رنگ شورتتو ببينم. - ديگه قرار نشدها بچه پرو - تو كه ميدوني اخرش بايد نشون بدي پس يالا ديگه دستمو به زور لاي رونهاي پاش فشار ميدادم تا به شورش برسم. اونم ميخنديد با دستاش جلوي منو ميگرفت. انگار داريم يه جور بازي ميكنيم. خيلي باحال بود. نمي دونم شايد قلقلكش ميشد. - بالاخره گرفتمش - ول كن تروخدا - اول تو دستتو بردار شورشتو گرفته بودم نميدونم شايد هم پشم كسشم گرفته بودم. هنوز ميخنديد. مي خواست با خنده و التماس سر من شيره بماله. - اگه ولي كني بهت نشون ميدم.بخدا راست ميگم. قول ميدم. -- حتما؟ - حتما دستمو ول كردم و از روي پاهاش برداشتم. تا ديد من رفتم كنار زود از جا پريد كه در بره. منم زود پاهاشو بغلم كردم. زد زير خنده. - من بايد برم دير شده - مگه قول ندادي؟ - يه وقت ديگه - همين حالا. اگه اين همه طولش نميدادي الان تموم شده بود و تو رفته بودي مثه كشتي گيرها پاهاشو بغل كرده بودم. دستمو بردم بالا . دامنش كشيده شده بود و كونش جمع و جور نشون داده ميشد. كونشو چنگ زدم. عجب خوش تراش بود.دولا شد رو من تا من پاهاشو ول كنم. همونطوري با يه فشار خوابوندمش رو دشك. رفتم روش يه بوس به صورتش كردم. بعد همونطوري بهم زل زد - خيلي خوب فقط زود باش. همين يه بار هم هست و خيال نكني از فردا ميتوني هركاري دلت خواست بكني. معطل نموندم رفتم سراغ صورتش تا بخورمش - نه نكن ارايش دارم اومدم پايين افتادم روي سينه هاش شروع كردم مالوندن. پيرنشو زدم بالا. همونطوري بدون اينكه كرستشو باز كنم سينه هاشو در اوردم. عجب چيزي بود. پدر سگ سفت سفت شده بود. مشخص بود كه اونم دلش بدجوري كير ميخواست. داغ داغ بود. احتياج به كاري نداشت. نوك هردو تا سينه هاش سيخ شده بود. يه كم از هر دوشون خوردم. زود اومدم پايين دامنشو دادم بالا. عجب پاهايي. تازه داشتم يه دل سير نيگاشو ميكردم. روي پاهاش دست كشيدم. بگي يه دونه مو داشت. نداشت. پاهاشو از هم باز كردم. شورتشو چنگ زدم و در اوردم. خودم هم شورت و شلواركمو در اوردم. كسش يكم مو داشت ولي لباش از هم باز شده بود. خيس خس بود از دور ميشد تشخيص داد. معلوم نبود از كي به خودش ميپيچيده و حرفي نميزده. رفتم جلو از نزديك برانداز كردم. لاشو باز كردم و انگشتمو فرو كردم توش. سرشو اورد بالا. - نكن انگار بدش ميومد كه من با اين سن و سال تو كسش انگشت كنم. پاهاشو بست دستم موند اون تو. دستمو كشيدم بيرون - خيل خوب حالا باز كن دوباره باز کرد. ميشد چوچوله شو تشخيص داد. دلم مي خواست مثل هنرپيشه هاي فيلم سوپر يه بار يه زبون بزنم ببينم چي ميشه. يا عكس العملش چيه؟ متوجه شد ميخوام ليس بزنم. - من خوشم نمياد. همش فكر مي كنم ميخواي گاز بگيري احساس خوبي ندارم. به درك . كيرمو اوردم جلو پاهاشو خودش برد بالا. گذاشتم لاي لباي كسش. عجب باحال بود. همونطوري يه خرده روش كشيدم. چيزي نگفت اونم خوشش ميومد. - زود باش ديگه. كاپوت نميخواد. بريز توش من قرص مي خورم انگار منم كاپوت دارم. تا دسته توش فرو كردم. لباشو گاز ميگرفت و سرشو مياورد بالا و نگاه ميكرد.حس كردم كيرم يه جايي توي كسش گير كرده. . دست نگه داشتم. خودش دستشو اورد و گذاشت بالاي كسش بعد پوسشو كشيد به سمت نافش. حس كردم حالا درست شد. اونم دوباره سرشو گذاشت پايين. خيلي حال ميداد. نه گشاد بود نه تنگ ولي هرچي بود كس بود. داشت ابم ميومد ديدم دستشو دور گردنم انداخت و منو سفت فشار داد. عجب زوري داشت. چشماش بسته بود و دهنش باز. گردنمو داشت مي شگست. ابم اومد. با خيال راحت ريختم تو كسش. هرچي ابم ميومد اونم گردن منو بيشتر فشار مي داد. با خودم فكر ميكردم اگه همون اول همچين زوري ميزد كه من نمي تونستم بكنمش.كم كم دستاش شل شد. هنوز چشماش بسته بود. اصلا حرفي نميزد. از جاش تكون نمي خورد. انگار مرده. صداش كردم. چيزي نگفت دوباره صداش كردم. يه آهان گفت. صداش تغيير كرده بود انگار تازه از خواب پاشده باشه. يهو چشماشو باز كرد. - دستت درد نكنه. مرسي انگار نه انگار اتفاقي افتاده باشه. خيلي راحت پاشد رفت دستشويي. بعد اومد و شورتشو پاش كرد. من كه ديگه نا نداشتم دلم ميخواست مثل خرس بخوابم. - من برم خيلي ديرم شده. الان دلواپس ميشند. - خداحافظ درم پشت سرت بي زحمت ببندد

دختر دایی الهام


سلام
دختر دایی الهام
یه دختر دائی داشتم اسمش الهام بود. دختر باریک و نسبتاً قدبلند که اهل حال هم بنظر می رسید. خونشون تو شهرستان بود و ما بعضی وقتها مسافرت می رفتیم خونشون. با اینکه 3، 4 سال از من کوچکتر بود ولی چندان سعی نمی کرد پروپاش رو از من پنهون کنه. عمدتاً دامن می پوشید و ساق پاش کاملاً پیدا بود و وقتی می خواست بشینه یا بلند شه تا شورتش رو هم می شد دید. اتفاقی که می‏خوام براتون تعریف کنم به یه تابستون که ما چند روزی خونه اونها بودیم برمی‏گرده. حموم اونها طبقه پائین قرار داشت و یه پنجره کوچک برای تهویه هوا به سمت راهرو داشت بطوریکه اگه کسی یه صندلی زیرپاش می‏ذاشت و پنجره هم نیمه باز بود براحتی می‏شد توی حموم رو دید زد. اونروز خانواده من برای دید و بازدید رفته بودند بیرون و من خونه مونده بودم. الهام هم تازه رفته بود حموم. تلفن زنگ زد و دائیم و زن دائیم به من گفتند که یکساعتی میرن بیرون و برمی‏گردند. تصورش رو بکنین که من حشری تو خونه تنها بودم و الهام هم رفته بود حموم. یواشکی رفتم پائین تا ببینم دریچه باز است یا نه. با دلخوری دیدم که دریچه کاملاً بسته‏س. برگشتم بالا و رفتم سراغ کمد لباس الهام. می‏خواستم یه دیدی به لباس زیراش بندازم. یه شورت توری سفید پیدا کردم و شروع کردم به لیس زدن و بوئیدن. کیرم هم حسابی شق کرده بود و آب اولیه اش هم جاری شده بود. شورت رو به کیرم چسبوندم و آبم رو با اون خشک کردم. دوباره شورت رو تا کردم و گذاشتم تو کمد. دوباره رفتم پائین تا ببینم دریچه باز است یا نه. با خوشحالی متوجه شدم که پنجره کوچک تا نیمه باز شده است. در حالیکه دست و پام می لرزید یه صندلی برداشتم و به آرامی و بدون اینکه صدائی تولید کنم رفتم گذاشتم زیر پنجره. به آرومی بالا رفتم و یه نیم نگاهی داخل حموم انداختم. الهام پشتش به من بود و هنوز شورت پاش بود ولی سوتین رو درآورده بود. داشت زیر دوش آب خودش رو ماساژ می داد. سینه‏های تازه-برجسته و نورسش لب و لوچه هر آدم تشنه لبی رو آویزون می کرد. چی می شد اگه من می‏تونستم سینه هاش رو تو دهنم میک بزنم. داشت با سینه هاش بازی می کرد. کیرم حسابی سفت شده بود و کاملاً ملتهب بود. شامپو رو برداشت و شروع کرد به شستن موهاش. از زیر شورت کیرم رو گرفتم و در حالیکه نگاش می‏کردم اونو نوازش می‏دادم. پاهام داشت می لرزید و کم مونده بود که از روی صندلی بیفتم. لرزش پاهام و صدای حاصل از صندلی باعث شد که در یک آن برگرده و به پنجره نگاه بیندازه. من هیچ فرصتی نداشتم تا خودم رو پنهون کنم. بدنم هم کاملاً سست شده بود و اختیار انجام هیچ کاری رو نداشتم. اتفاقی که نباید می‏افتاد افتاد. الهام من رو دید که دارم از پنجره حموم اونو دید می‏زنم. در یک لحظه انگار دنیا رو سرم خراب شد. چه آبروریزی می‏شد اگه بقیه می‏فهمیدند. اما عکس‏العمل الهام برام جالب بود. بدون اینکه خودشو گم کنه شیر آب رو بست و رفت سمت درب حمام اونو نیمه باز کرد. حتماً منظورش این بود که من برم تو. به زحمت و با دلهره از صندلی اومدم پائین و در حالیکه کیرم راست شده بود رفتم سمت درب حمام. با دودلی داخل حموم رو سرک کشیدم. دیدم الهام تو چهارچوب بین رختکن و حمام واستاده و منتظر من. با انگشت و با یک حالت جنده‏وار به من اشاره کرد که برم تو. با تردید و با آهستگی رفتم تو. سریع اومد و درب رو پشت سرم بست. با اشتیاق یک نگاهی به برآمدگی جلوی شلوارم انداخت و با دست اشاره کرد که روی پیشخون رختکن بشنیم. دیگه ترسم ریخته بود و از اینکه با یه حرفه‏ای طرف بودم احساس راحتی می‏کردم. با طنازی خاصی شورت خیسش رو درآورد و انداخت یه طرف. کسش پر مو بود و رغبتی رو در آدم برای خوردنش ایجاد نمی کرد. بیشتر سینه ها و کونش بود که آدم رو حشری می‏کرد. اومد روبروم و جلوی پام زانو زد و با دو دست از طرفین سعی کرد که شلوار و شورتمو باهم دربیاره. همین کارو کرد و کیر شق شده من جلوی صورتش تلوتلو می‏خورد. از آخرین باری که shave کرده بودم حدود یک‏ماهی می‏گذشت و حسابی پرمو شده بودم. الهام هم همین موضوع رو فهمید و سریع بلند شد و با یه تیغ یکبار مصرف و ژل shaving برگشت. شلوار و شورتم رو به کل از پام درآورد و لای پام رو از هم باز کرد. ژل رو اطراف کیرم و لای پام زد. با دست اونو مالید تا حسابی کف کرد و با تیغ شروع کرد به تراشیدن. چنان حرفه‏ای اینکارو می‏کرد که آدم فکر می‏کرد اینکاره‏س. با یه دست، گردن کیرم رو چسبیده بود و با دست دیگه‏ش داشت کیرم رو می‏تراشید. حسابی اطراف و روی کیرم رو تراشید و ازم خواست تا به پشت برگردم و دولا شم تا لای کونم رو هم بتراشه. همین کارو کردم و از کف لای پام استفاده کرد تا اطراف کونم رو بتراشه. لذت زایدالوصفی داشتم و حیف که خیلی زود تموم شد. بهم گفت پیرهنت رو درآر تا حسابی بشورمت. پیرهنم رو درآوردم و با هم رفتیم تو حموم. سریع دوش رو برداشت و شروع کرد به شستن پروپای من. دو دفعه از شامپو بدن استفاده کرد و حسابی کیرم و سوراخ کونم رو شست و تمیز کرد. همه اینکارها حدود 10 دقیقه طول کشید. کیرم همچنان شق بود و گاهی به بدنش می خورد و ملتهب می‏شد. سریع منو دوباره به سمت رختکن هدایت کرد و با یه حوله کوچک لای پام رو خشک کرد. عجب کیری شده بود. تمیز و تراشیده و حسابی شق‏شده. جلوم زانو زد و شروع کرد با نوک زبون با سر کیرم بازی کردن. تا زبونش به سر کیرم خورد انگار یکهو یه پالسی از تمام بدنم جریان گرفت که بسیار لذت‏بخش بود. سر کیرم رو مثل آب نبات تو دهنش گرفته بود و داشت میک می‏زد. یواش یواش مقدار بیشتری از کیرم رو تو دهنش جا داد. حواسش به قسمت حساس زیر سر کیرم بود و می دونست که اگه با اونجا زیاد ور بره ممکنه آبم زود جاری شه. به سختی خودمو داشتم کنترل می‏کردم. کیرم تا نصفه تو دهنش بود و هر 7، 8 ثانیه یکبار کل کیرم رو تو دهنش جا می داد و خارج می‏کرد. دید که دارم له‏له می‏زنم کیرم رو ول کرد و رفت سراغ تخمام. با یه دست سر کیرم رو گرفته بود و خیلی آروم نوازش می‏کرد و با دست دیگه‏ش حدفاصل بین تخمام و سوراخ کونم رو نوازش می‏داد و با زبونش هم به تخمام حال می‏داد. آب اولیه‏م جاری شده بود و با دست اونو به کل کیرم می‏مالوند. دوباره اومد سراغ کیرم. کلش رو تو دهنش جا داد و شروع کرد به بالا و پائین رفتن. از فرط هیجان و شهوت هیچ کاری نمی‏تونستم بکنم. فقط از دستام تکیه‏گاهی برای خودم درست کرده بودم و لای پام رو هم تا جائی که می تونستم باز کرده بود. وقتی صدای آه و اوهم بلند می‏شد کیرم رو از دهنش خارج می‏کرد تا حساسیت من کاهش پیدا کنه. بعد از چند ثانیه دوباره شروع می‏کرد. از پائین و تخمام شروع می‏کرد به لیس‏زدن تا سر کیرم. چند بار پشت سر هم این کار رو کرد که خیلی هیجانی بود. دیگه قادر نبودم خودمو کنترل کنم. یه مقدار منی از سر کیرم زده بود بیرون. با نوک زبون یه ذره مزه‏مزه کرد و بعد سر کیرم رو مثل بستنی کیم میک زد. ناخودآگاه با سروصدای زیاد تمام آبم رو تو دهنش خالی کردم و اونم با اشتیاق نذاشت یه ذره از آبم هدر بره. احساس کردم تو عمرم اونقدر آب رو یه جا تخلیه نکرده بودم. خیلی شهوانی و هیجان انگیز بود. دست‏بردار کیرم نبود و همین جور باهاش ور می‏رفت که دیگه یواش یواش کیرم خوابید. بلند شد و در حالیکه زبونش رو دور و بر لبش می‏چرخوند گفت پاشو بورو که الانه که برگردن و آبروریزی بشه. با رخوت خاصی گفتم منم می‏خوام ... نذاشت حرفم رو ادامه بدم و سریع گفت: وقت زیاده؛ باشه برای بعد. با سستی و رخوت فراوان لباسام رو پوشیدم و رفتم بالا. حدود 15 دقیقه بعد دائیم و زن‏دائیم باهم برگشتن و من خودم رو مشغول دیدن تلویزیون نشون دادم ولی کاملاً سستی بعد از سکس رو می‏شد تو چشمام دید. بعد از حدود 10 دقیقه الهام از حموم اومد بیرون و در حالیکه یه لباس سرهم تابستونی پوشیده بود اومد بالا. یه نگاهی به من که روی مبل لم داده بودم انداخت و یه نگاهی به تلویزیون و یه چشمک معنی‏دار به من زد. این تازه اول ماجراهای من و الهام بود

دختر دایی مژده


سلام
دختر دایی مژده
خاطره‌ای که می خوام تعريف کنم بر می گرده به 4 سال پيش و دختر داييم مژده ما از بچگی باهم بازی می کرديم و بين تمام دختر داييهام با اون از همه راحت تر بودم اون روز خانواده ما و داييم اينا خونه مادر بزرگم بوديم و و از قرار معلوم طبق قرار قبلی مادرم اينا و ديگران صبح زود رفتن بهشت زهرا من هم که مثل هميشه گفتم خونه می مونم و می خوابم و مژده هم به بهانه‌ی داداش کوچيکش که شير خوره بود موند خونه بعد از اينکه 1 ساعت از رفتنشون گذشت من نشستم پای ويدئو و نگاه کردن فيلمی که از دوستم گرفته بودم و مخفيانه با خودم به اونجا اورده بودم، يه فيلم سکسی بود و من در حال نگاه کردن بودم که مژده وارد اتاق شد و از ترسم تلويزيون رو خاموش کردم و خودم رو زدم به اون راه مژده گفت چی‌ می ديدی من هم بايد ببينم من اول چرت پرت گفتم ولی اون گفت که داشته 5 دقيقه دزدکی من رو ميديده و از اين جور فيلم ها هم خوشش مياد من هم از خدا خواسته فيلم رو گذاشتم و دو تايی نشستيم به ديدن هر چند دقيقه يکبار من زير چشمی اون رو نگاه می کردم انگار واقعا خوشش می اومد چون هم اب از لب ولوچش را افتاده بود و هم با دقت نگاه می کرد من ازش پرسيد تا حالا از اين کارها کردی گفت اره يک بار با پسر همسايمون گفتم چی کار کردی گفت هيچی فقط من مال اون رو خوردم اونهم مال من رو اينجا بود که من رگ شيطنتم بالا زد و گفتم حالا چی دوست داری يک کمی با هم از اين کارا بکنيم مژده گفت بدم نمياد ولی زياد نه من گفتم باشه شروع کردم به دست زدن به سينه‌هاش ولی خيلی کوچيک بود بعد لباسشو در اوردم و سر سينهژ‌هاشو شردع کردم به ليسیدن و اومدم پايين و شکمشو ليس زدمو دامنشو کشيدم پايين و از روی شرتش کسش رو ماليدم و شرتشرو تا دم زانوش کشيدم پايين و کس کوچلوي سفيدش رو ديدم براش قشنک ليس زدم و زبونم رو لای کسش فشار می دادم و معلوم بود داره خيلی خوشش مياد چند دقيقه ای داشتم اين کار رو می کردم و کارم رو تمام کردم و کشيدم عقب فهميد حالا نوبت اونه اول گردنم رو بوس کرد بعد پيراهنم رو در اورد و بعد گرمکن که پام بو کشيد پايين و از رو شرتم کيرم رو که کاملا شق شده بود می‌ماليد بعد شرتم رو کشيد پايين و اول سر کيرم رو کمی مک زد و بعد اروم اروم تمام کيرم رو وارد دهانش کرد و خيلی حرفه ای ساک می زد و من هم با دستم حرکت سرش رو تنظيم می کردم بهش گفتم تا حالا با کسی از کون حال کردی گفت نه فقط فقط ساک زدم گفتم می خواهی ببينی چه مزه ای داره اول کمی منمن کرد و گفت نه ولی من گفتم حالا بگذار حال کنيم می بينی چه حالی ميده و قبول کرد من رفتم سراغ يخچال و قوطی کرم رو آوردم پرسيد کرم برای چيه گفتم آوردم کمی روان شه زياد دردت نياد گفت مگه درد داره گفتم نه زياد ولی لذتش به دردش می ارزه با انگشتم يه کم کرم به دم سوراخش ماليدم و آروم اروم انگشتم رو کردم تو سوراخش اول می خنديد و می گفت کرم خنکه و قلقلکش مياد من تو دلم گفتم اولش می خندي اميدوارم آخرش گريه نکنی و کمی هم کرم به سر کير خودم ماليدم سر کيرم رو به سوراخش رسوندم بهش گفتم کونت رو تا جای که می تونی بده بالا و من هم سر کيرم رو کردم تو کونش يکی کم كه فشار آورم گفت درش بيار درد داره و من هم کشيدم بيرون دوباره کرم رو به سوراخش ماليدمو حسابی چربش کردم اين بار کيرم رو کردم تو دوباره گفت خيلی درد داره ولي اين بار توجه نکردم و بهش گفتم اولش درد داره و کيرم رو فشار دادم تو معلوم بود حسابی دردش اومده بود و وقتی تمام کيرم رو کردم تو کونش جيغ کشيد و با لشتی که جلوش بو گاز گرفت و وقتی من شروع به عقب وجلو کردن کردم ديکه انگار اصلا احساس درد نمی کرد و خيلی خوشش اومده بود و می گفت باز هم فشار بده و حرکت من تند تر وتند تر می شد و صدای اه اه مژده هم منو حشريتر می کرد يهو احساس کردم داره اب مياد و کيرم رو ار سوراخ مژده كشيدم بيرون و کيرم رو گذاشتم روی کونش و آبم رو ريختم رو کمرش و بعد ولو شدم روی زمين و بعد به مژده گفتم بلند شو با هم بريم حمام و کمکش کردم و بردمش حمام و با هم دوش گرفتيم و کمی هم زير دوش با هم حال کرديم و وقتی از حمام بيرون اومديم بهش گفتم مژده خانوم حال داد؟ يک لبخندی زد و گفت گمشو دارم از کون درد می ميرم و جفتمون زديم زير خنده و حالا هر وقت مژده رو می بينم و مي‌خوام اذيتش کنم ميگم باز هم از کون دوست داری حال کنی می خنده و به شوخی منو ميزنه. بين خودمون باشه 5 ، 6 بار ديگه با مژده ازکون حال کردم اون هيچ وقت به من نه نميگه

دختر دایی من


سلام
دختر دایی من
من در حدود 8 سال با دختر داييم فاصله دارم يعني كوچكترم ، راستش ما با خانواده داييم خيلي قاطي هستيم و چون خونمون نزديكه زياد رفت و آمد داريم.دختر داييم الان 27 سالشه و هنوز مجرده.مثل هميشه يه روز رفتم خونه ي داييم تا با پسر داييم بازي كنم زنگ زدم كسي در رو باز نكرد پس از جند دقيقه وقتي خواستم برگردم برم ديدم دختر داييم در رو باز كرد.رفتم تو كسي خونه نبود پرسيدم گفت كه رفتن بيرون بشين الان ميان بعد خودش رفت حموم و من شروع كردم با كامپيوتر كار كردن كامپيوتر تو اتاق دختر داييم بوددختر داييم از حموم بيرون اومد و با حوله اومد تو اتاق و بدون اينكه توجه كنه من اونجا هستم حوله رو باز كرد و لخت وايستاده بود ازش پرسيدم موزيك ها كجاست اون گفت وايستا بيارمش و لخت رفت و اورد منم اصلا به روم نمي اوردماون قبلا هم با من زياد شوخي ميكرد مثلا وقتي خواب بودم ميومد و روم ميخوابيد يا وقتي ويشتم ميومد رو پاهام مي نشستبعد گفت رضا گفتم چيه گفت بعد از ظهر بايد برم تولد دوستم ببين اين لباسها بهم مياد؟ بعد همونطور كه لخت وايستاده بود يكي يكي لباسها رو بهم نشون مي داد تا من گفتم ابن يكي خوبه و اون بدون توجه به من يه شورت و كرست سفيد پوشيد و شروع كرد به آرايش ، همونطوري كه آرايش ميكرد گفتم خوشگل شدي ها ! گفت بودم تازه فهميديبهش گفتم چرا خط لب نمي كشي قشنگه گفت نمي تونم دستم ميلرزه خراب ميشه گفتم ميخواي من بكشم اونم گفت متمئني ميتوني؟ گفتم آره منم رفتم جلو و مداد رو گرفتم و شرو كردم براش خط لب كشيدمعجب لبي بود خيلي دوس داشتم ازش يه بوس بگيرموقتي تموم شد گفتم من خسته ام مبرم بخوابم تا داداشت بياد تازه داشت چشمم گرم ميشد كه مثل هميشه شوخيش شرو شد اومده بود و روم خوابيده بودش و ميكردم كيرمو لاه لپاي كونش .آخه اون موقه راست كرده بودم . اونم به روش نمي اورد. آخه كلا بخياله اين حرفا بود حتي جلوي مهمونا و غريبه ها هم لباساي باز مي پوشيد.تو همون حال گفتم اين بهترين موقست و كيرمو فشار دادم به طرف كونش اونم گفت چيه خوشت اومده؟من گفتم مگه تو دوس نداري؟ اونم گفت چرا ، كي بدش مياد ولي الان نه بزار بعدا بهت ميگم بعد بلند شد و بدون توجه به من و كاري كه كرده بودم رفت تو اتاقش ، داييم اينا همه اومدن و اونم رفت به تولدروز بعد ديدم مامانم ميگه رضا بيا بهناز باهات پايه تلفن كار داره ، رفتم گوشي رو برداشتم بدم سلام و احوال پرسي گفت همين الان بيا منتظرتم ونزاشت من حرفي بزنم خداحافظي كرد.مامانم كفت چيكارت داشت گفتم كامپيوتر خراب شده ميرم درستش كنم و سريع رفتم در خونشون درو باز كرد رفتم توعجب لباسي پوشيده بود تا ديدمش داشت آبم ميومد چه برسه كه ....يه لباس با تورهاي بزرگ كه پيرهن وشلوار با هم بود بدون شورت و كرست پوشيده بود . همه چيش پيدا بود تا رفتم تو گفت سلام و لباسم خوبه كيرتو راست كرده؟دستمو گرفت برد رو تخت منم شرو كردم به لب گرفتن و همين جوري رفتم پايين خوردن سرسينه هاشلباسش توري بود و هر مبعش 10×10 بود و راحت بدون اينكه نيازي باشه درش بياره ميشد همه كار كرد رفتم پايين تر رسيدم به كسش پاهاشو باز كرد.عجب كسي داشت شرو كردم به خوردن كسش و با انگشت ميكردم نو كونشكيرمو در اوردم و زدم به لباش گفت مودب باش و شروع كرد به ساك زدن حالي به حالي ميشدم تا ديدم آبم داره مياد از دهنش در اوردم و برش گردوندمكارشو خوب بلد بود كوشو داد بالا و منم توري لباسشو زدم كنار و كردم تو كونش اونقدر انگشت كرده بودم كه گشاد شده بود و ديدم آبم داره ميادبهش گفتم و اون گفت بريز رو كمرم نريزي تو هامنم آبمو ريختم رو كمرش بعدش برگشت و با دستمال كيرمو تميز كرد و گفت سريع برو خونتون ، منم بايد برم حموم . سعي كن چيزي هم يادت نياد و منم رفتماز دفعه ي بعد كه ميديدمش اصلا به روش نمي اوردم ولي جاهايي كه تنها بوديم راحت ميزاشت بمالونمش و يا انگشت كنم يا اونم كيرمو ميماليد اينكارو هنوزم ادامه ميدم

دوست پسر شراره وسوگل


سلام
دوست پسر
چند سال پيش يه دوست خنگ داشتم به اسم شراره. سر بيست و چند سالگی يک دوست پسر پيدا کرده بود از اون هفت خطا گوششم به حرف و حديث ما بدهکار نبود.خلاصه آقا حسابی گذاشت تو کاسه اش و خيلی راحت با دوستای خانم می رفت.چند بارم به من نخ داده بود که خودمو به خنگی می زدم. پرده خانم رو هم برداشته بود.يک روز شراره زر زنون اومد که خبر نداری حالا با سوگل ريخته روهم.سوگل رو می شناختم. می دونستم بفهمه پدر پسره را در مياره.اين آقای دوست پسر اونقدر وقيح بود که مهمونی که گرفته بود. منو دو تا از دوستامو هم دعوت کرده بود.منم يک نقشه حسابی براش کشيدم.دوستم ماشين داشت بهش گفتم.روپوش روسری من و خودشو کنار بذاره و تو اتاق نذاره.گفتم آماده باشه که ندا رو که دادم دو تائی فرار کنيم. گفت باشه..خلاصه که سوگل حسابی خودشو با آشپزخونه سرگرم کرده بود. می خواست بگه خانم خانه دار مناسبيه!!!!منم يکی دو تا برخورد کاملا اتفاقی با شازده پسر داشتم!!!به هر حال برخوردهای اتفاقی باعث شد که شازده پسر تصميم بگيرن اتاقشونو که طبقه بالا بود به من نشون بدن منم که يک سيب گنده دستم بود با لبخند احمقانه گفتم باشه!!!رفتيم بالا. هنوز کاملا در اتاقو نبسته بود که منو بغل کرد و محکم به خودش فشار داد. يک تخت فرفوژه گنده داشت. همينطورکه منو بغل کرده بود پريد رو تخت.روپوش و روسريا رو تختش بود.آهسته گفتم ببين فيلم غريزه اصلی را ديدی؟ گفت : آره آره. گفتم بذار این جوری حال کنيم و جلوی چشمای پر شهوتش اول دکمه های پيراهنمو باز کردم...بعد اون بلوزشو در آورد. دو تا روسری برداشتم و دستاشو بستم به تخت و شروع کردم آروم بدن لختشو نوازش کردن. آه و ناله می کرد و هی سعی می کرد سرشو به سمتم بياره و منو ببوسه. خودمو آروم بهش می ماليدم..گفت : آخ زیپمو باز کن دارم خفه می شم.گفتم من يک کم خجالتيم بذار چشماتم ببندم!!! گفت باشه..چشماشو بستمو زیپشو باز کردم.. حسابی راست کرده بود.داغ داغ بود و کمی هم آب شهوتش اومده بود.. با سيب گاززده ماليدم به کیرش لبه های پاش و آه و ناله شو بلند کردم.گفت: آه حالا می فهمم مايکل داگلاس چه حالی می کرده.خنده نرمی کردمو گفتم کجاشو ديدی.خودمم داشت حالم خراب می شد.آروم خودمو می ماليدم بهش تو همون حالت دکمه هامو می بستم.با دست آزادم کیرشو می ماليدم زيرشو و بعد با همون دست رو تنش آروم می کشيدم و بعد رو لبش.بعد شروع کردم از خودم سر و صدا در آورن.. آه و ناله کردن.. صدام تو صداش گم می شد.. آروم شدم و دوباره سيب و کشيدم بهش. بعد در گوشش گفتم: خداحافظ و مثل برق پريدم پائين.. دوستم آماده ايستاده بود.. به سوگل گفتم: فلانی گفت بری تو اتاق کارت داره و با دوستم پريديم تو ماشين

دوست پسر شراره وسوگل


سلام
دوست پسر
چند سال پيش يه دوست خنگ داشتم به اسم شراره. سر بيست و چند سالگی يک دوست پسر پيدا کرده بود از اون هفت خطا گوششم به حرف و حديث ما بدهکار نبود.خلاصه آقا حسابی گذاشت تو کاسه اش و خيلی راحت با دوستای خانم می رفت.چند بارم به من نخ داده بود که خودمو به خنگی می زدم. پرده خانم رو هم برداشته بود.يک روز شراره زر زنون اومد که خبر نداری حالا با سوگل ريخته روهم.سوگل رو می شناختم. می دونستم بفهمه پدر پسره را در مياره.اين آقای دوست پسر اونقدر وقيح بود که مهمونی که گرفته بود. منو دو تا از دوستامو هم دعوت کرده بود.منم يک نقشه حسابی براش کشيدم.دوستم ماشين داشت بهش گفتم.روپوش روسری من و خودشو کنار بذاره و تو اتاق نذاره.گفتم آماده باشه که ندا رو که دادم دو تائی فرار کنيم. گفت باشه..خلاصه که سوگل حسابی خودشو با آشپزخونه سرگرم کرده بود. می خواست بگه خانم خانه دار مناسبيه!!!!منم يکی دو تا برخورد کاملا اتفاقی با شازده پسر داشتم!!!به هر حال برخوردهای اتفاقی باعث شد که شازده پسر تصميم بگيرن اتاقشونو که طبقه بالا بود به من نشون بدن منم که يک سيب گنده دستم بود با لبخند احمقانه گفتم باشه!!!رفتيم بالا. هنوز کاملا در اتاقو نبسته بود که منو بغل کرد و محکم به خودش فشار داد. يک تخت فرفوژه گنده داشت. همينطورکه منو بغل کرده بود پريد رو تخت.روپوش و روسريا رو تختش بود.آهسته گفتم ببين فيلم غريزه اصلی را ديدی؟ گفت : آره آره. گفتم بذار این جوری حال کنيم و جلوی چشمای پر شهوتش اول دکمه های پيراهنمو باز کردم...بعد اون بلوزشو در آورد. دو تا روسری برداشتم و دستاشو بستم به تخت و شروع کردم آروم بدن لختشو نوازش کردن. آه و ناله می کرد و هی سعی می کرد سرشو به سمتم بياره و منو ببوسه. خودمو آروم بهش می ماليدم..گفت : آخ زیپمو باز کن دارم خفه می شم.گفتم من يک کم خجالتيم بذار چشماتم ببندم!!! گفت باشه..چشماشو بستمو زیپشو باز کردم.. حسابی راست کرده بود.داغ داغ بود و کمی هم آب شهوتش اومده بود.. با سيب گاززده ماليدم به کیرش لبه های پاش و آه و ناله شو بلند کردم.گفت: آه حالا می فهمم مايکل داگلاس چه حالی می کرده.خنده نرمی کردمو گفتم کجاشو ديدی.خودمم داشت حالم خراب می شد.آروم خودمو می ماليدم بهش تو همون حالت دکمه هامو می بستم.با دست آزادم کیرشو می ماليدم زيرشو و بعد با همون دست رو تنش آروم می کشيدم و بعد رو لبش.بعد شروع کردم از خودم سر و صدا در آورن.. آه و ناله کردن.. صدام تو صداش گم می شد.. آروم شدم و دوباره سيب و کشيدم بهش. بعد در گوشش گفتم: خداحافظ و مثل برق پريدم پائين.. دوستم آماده ايستاده بود.. به سوگل گفتم: فلانی گفت بری تو اتاق کارت داره و با دوستم پريديم تو ماشين

دیشب


سلام
دیشب
از آشپزخونه اومدم بيرون و مثله هميشه دراز کشيدم جلوی تلويزيون.اصلا حاله خوابيدن نداشتم.حوصلم خيلی سر رفته بود.شروع کردم با کانالهای تلويزيون بازی کردن.فکر فردا مدرسه هم ديگه داشت حسابی حالمو بهم ميزد همين جور که داشتم تلويزيون نگاه ميکردم يهو ديدم آخ جون يه برنامه ای که خيلی دوسش دارم شروع شده.منم پا شدم نشستم که خوب بتونم ببينم.تقريبا پنج دقيقه نگذشته بود که مامان از دور داد زد:پاشو مسواک بزن بايد بخوابی که فردا صبح دوباره پدر من در نياد بيدارت کنم.اينو که گفت انگار دنيا رو سرم خراب شده.گفتم: بابا خواب چيه٫بذار ببينم ديگه.يهو بابا از اونور داد زد.منو چرا صدا ميکنی! پاشو برو بخواب٫آفرين.من اولش جدی نگرفتم.ولی وقتی ديدم مامان اومده جلوی تلويزيون وايساده فهميدم که انگار بايد جدی برم بخوابم.خودم رو کلی کج و کوله کردمو درو ديوار رو گرفتو و پا شدمو رفتم مسواک بزنم.از دستشويی که اومدم بيرون يذره با دقت توجه کردم ديدم عجب بويی مياد.يکم بيشتر دقت کردم ديدم عجب بوی کرمی مياد.من که نفهميدم اين بوی غليظ ماله چيه و از کجا مياد رفتم تو اتاقم که بخوابم.يذره گذشت مامان اومد که بوس شب بخير بده من بخوابم که ديدم وااای اين بوی عجيب غريب از مامان مياد.تمام بدنش اون بو رو ميداد.مخصوصا وقتی که دولا شد منو بوس کنه ديدم اين بو ۱۰ برابر شده.چراغ رو خاموش کرد و شب بخير گفت و در رو آروم بست و رفت.منم هم اعصابم از اين خورد شده بود که چرا زوری بايد بخوابم و هم اينکه اين بو خيلی برام سوال شده بود که علتش چيه.تو همين فکرها بودم که چشمامو خيلی آروم بستم و خوابم برد.دقيقا نميدونم چقدر گذشته بود که يهو با يه صدايی از خواب بيدار شدم.چشمامو يکم بازو بسته کردم.دو تا نفس عميق خود به خود کشيدمو سعی کردم دوباره بخوابم.اينبار داشت آروم آروم خوابم ميبرد که ديدم يه صدايهايی داره مياد.يذره با دقت گوش دادم.خواب نميديدم.يه صدايی مثله اين بود که انگار يکی داره دردش مياد و آخو اوخ ميکنه.يکم فکر کردم ببينم چيکار بايد کنم.پاشدم رو تخت نشستم.هم ميترسيدم از اينکه اين صدا چيه و از کجا داره مياد نصفه شبی و هم اينكه نميدونستم چيکار بايدکنم.۳-۴ دقيقه گذشت که تصميم گرفتم هر جوری شده ببينم اين صدا ماله چيه.تا اومدم از جام پاشم ديدم يهو صدا قطع شد.منهم که ديدم صدا قطع شده پشيمون شدمو نشستم دوباره.دوتا دستامو به هم فشار ميدادم و همش فکر ميکردم.خيلی سريع صدا دوباره شروع شد.همش آخو اوخ بود.زود پا شدم برم از اتاق بيرون ببينم چه خبره.تخت رو دور زدم و به دم در اتاق رسيدم.لای در اتاقو يکم باز کردم ديدم از اينجا هپچی معلوم نيست.بيشتر از همه ميخواستم بدونم اين صدا ماله کيه.آروم آروم جلوتر رفتم.بعد فهميدم هر چی به اتاق مامان اينا نزديک تر ميشم صدا هم بيشتر ميشه.ديگه از کنجکاوی نميدونستم چيکار کنم. به دم در اتاقشون که رسيدم اول تصميم گرفتم از توی سوراخ کليد ببينم اون تو چه خبره.با دقت که اون تورو نگاه کردم ديدم بـــله صدا داره از اونجا مياد و اون بوی کرم هم از اونجا بود.تختشون داشت تکون تکون ميخورد.روی تخت رو که نگاه کردم ديدم انگار دو نفر زيره پتو دارن کشتی ميگيرن.پتو قلمبه شده بود و زيرش هی بالا پايين ميرفتن.اول ترسيدم و پپشونيم واقعا خيس شده بود ولی خيلی سريع اون حس کنجکاويم دوباره بهم غلبه کرد.از پشته در صداها خوب و واضح نبود.خيلی دوست داشتم ببينم دقيقا چه خبره. اول خواستم برگردم تو اتاقم و داد بزنم بگم مامان آب ميخوام ولی نظرمو عوض کردم و تصميم گرفتم لای درو آروم باز کنم که بتونم اون تورو خوب ببينم.خيلی ميترسيدم که يوقت منو نبينن.حتی نفسم رو تو سينم حبس کردم و خيلی يواش لای درو باز کردم.جوری که قشنگ بتونم چشمامو تو اتاق بچرخونم و همه چيز رو ببينم.اول که فقط تونستم لبه تختو ببينم ولی وقتی قشنگ روی تختو نگاه کردم از تعجب سرجام خشکم زد.ديگه صدا رو خيلی واضح ميشنيدم.هم صدای بابا و هم صدای مامان بود که هر دوتاشون داشتن آخو اوخ ميکردن.مامان به بابا ميگفت:آخ جون٫بيشتر بکن تو٫وای وای.ميخوام ميخوام همشو ميخوام.مامان همش داد ميزد:وای چه کيفی ميده٫دوست دارم٫خوشم مياد٫همشو بکن تو٫داره دردم مياد.بابا اصلا چيزی نميگفت فقط چنبار شنيدم که گفت:لاشو بيشتر باز کن ميخوام جرت بدم.داشتم اينارو ميديدمو ميشنيدم که نميدونم چرا خود به خود ماله من بزرگ شد.اصلا نميدونم چی شد که ماله خودمو با يکدست گرفتم و هی بالا پايينش ميکردم.خيلی خوشم ميومد.تو اين حين بودم که يهو بابا به مامان گفت:برگرد ميخوام از کون بکنمت.اينو که گفت من شاخ دراوردم.آخه بابا با کون مامان چيکار داره.آخه کون مامان به چه درد بابا ميخوره.اصلا اينا چرا لخت شدن رفتن زيره پتو به هم چسبيدن.خيلی دوست داشتم ميتونستم زيره پتو رو هم ببينم.ماله من ديگه خيلی بزرگ شده بود و هرچی بيشتر با دستم ميمالوندمش بيشتر خوشم ميومد.لای درو يذره بيشتر باز کردم که بتونم حداقل با دوتا چشمام ببينم.پايين تخت رو که نگه کردم پاهای مامان رو ديدم که تا رونش لخته.پاهای بابا رو هم ديدم که اونم لخت و لای پای مامانه و هی خودشونو بالا پايين ميکنن.تو همون لحظه که من داشتم پاهای سفيد و لخت مامانو ميديدم و ماله خودمو بيشتر ميمالوندم يهو ديدم مامان به بابا گفت:تو دراز بکش من بشينم روش.من اصلا نميفهميدم اينا چی ميگن و اين چيزا يعنی چی.همش فکر ميکردم مامان رو چی ميخواد بشينه ! بابا پاشو از لای پای مامان ورداشت.همش منتظر بودم که اين پتوی لعنتی برای يک لحظه هم که شده بره کنار من كه بتونم زيره پتو رو ببينم چه خبره.همينطور هم شد.مامان که اومد پاشه پتو رفت کنار.مامانو ديدم که لخت لخته و داره اونجای بابا رو ميخوره.چون دولا شده بود من قشنگ تونستم از پشت ببينمش.لای پشتش قشنگ باز شده بود.اول يه سوراخ کوچولو بود که دورش يکم مو داشت.يه ذره پايين تر يه خط ۳-۴ سانتی ديدم که لاش کامل باز شده بود.يه چيزاييم از لای خطش زده بود بيرون.خيلی خوشگل بود.سوراخ عقب و سوراخ اونجای مامانو قشنگ ميديدم.همينطور که داشت ماله بابا رو ميخورد کمرشو تکون ميداد و اونجاش هی بازو بسته ميشد.انگار دوست داشت يه چيز بزرگ دراز تا ته بره توش.بعد بابا يکم بلند شد نشست که دستش به اونجای مامان برسه.اول با پشت مامان حسابی بازی کرد.بعد کم کم يکی از انگشتاشو کرد تو سوراخ عقب مامان.مثله اينکه مامان خيلی خوشش ميومد با سوراخ عقبش بازی کنن آخه خودشو برد يکم بالاتر که دست بابا بيشتر بهش برسه.بعد بابا اون انگشتشو از سوراخ عقب مامان دراورد و با ۴ تا انگشت همون دستش از پشت با اونجای مامان بازی ميکرد.با انگشت کوچيکش و انگشت اشارش اول لای اونجای مامانو باز کرد بعد دو تا انگشت وسطشو يهو کرد اونتو.مامان ديگه داشت ملحفه رو چنگ ميزد و همش اسم اونجای بابا رو مياورد.بعد بابا آروم آروم هر ۴ تا انگشتشو تا ته کرد تو اونجای مامان.و هی انگشتاشو می چرخوند.مامان هم برای اينکه انگشتهای بابا بيشتر بره تو ٫قمبلش رو بيشتر داد بيرون که لای پاش قشنگ باز بشه.بابا با اون يکی دستش هی ميزد به زيره باسن مامان و چون باسن مامان يکم گوشتالو بود هی ميلرزيد.بعد بابا سرشو خم کرد و اونجای مامانو هی ليس ميزد براش.مامان که ديد اينجوريه خودش با دستهاش لای پاشو تا آخر باز کرد که هم اونجاش باز تر بشه و بيشتر بزنه بيرون و هم بابا بتونه راحت تر براش بخوره.مامان هی آخو اوخ ميکرد و ميگفت:جون٫چه خوب اونجامو ميخوری٫بخور بخور.بزار برات بازش کنم و با اون دستش سينشو گرفته بود تو مشتش و ميمالوند.مثله اينکه مامان خيلی خوشش ميومد لخت باشه و لای پاشو باز کنه و يکی همه جاشو دستمالي کنه و اونجاشو براش باز کنه و بخوره.بعد مامان دوباره قمبلشو داد بيرون و شروع کرد ماله بابارو خوردن.من دوباره اونجاشو ديديم.سوراخ عقب و سوراخ جلوش و باسنش قشنگ به طرف من باز شده بود.وای اونجاش که از لای پاش زده بود بيرون منو داشت ديونه ميکرد.يکم مو داشت و خطش قشنگ معلوم بود.توش صورتی بود.خيلی دوست داشتم منم برم جلو و آروم اروم با اونجاش بازی کنم.ميدونستم که خوشش مياد.يهو مامان دولاتر شد و بابا پتو رو کشيد روش.من ديگه چيزی نتونستم ببينم تا اينکه يک لحظه تونستم ببينم که مامان کاملا لخته و پاشده و لای پاهاشو باز کرده که بشينه روی اونجای بابا،من فقط يک لحظه تونستم لای پای مامانو ببينم دوباره.همون خطه بود که دورش مو داشت و لاش تقريبا صورتی بود که قلمبه هم زده بود بيرون.وقتی مامان نشست رو بابا پتو رو کشيدن رو خودشون ولی سينه های مامان هنوز بيرون بود يکيش.من تا حالا دوسه بار سينه هاي مامانو لخت ديده بودم ولی اينبار فرق داشت.بابا با يه دستش سينه مامانو گرفته بودو فشار ميداد.دوباره آخو اوخه مامان بلند شد.هی ميگفت:جون٫خوشم مياد٫کلفته٫داره پارم ميکنه.و بابا هم هی مامانو مينداخت بالا پايين.مامان روبابا خوابيد و سينه هاشو به سينه بابا چسبوند و اينبار ديگه پتو رو كامل کشيدن رو خودشون.من ديگه هيچی نتونستم ببينم بغير از اينکه مامان زيره پتو هی تکون ميخوره و آخو اوخش ديگه به داد و فرياد تبديل شده بود.منهم فقط داشتم ماله خودمو با دستم هی محکمتر ميمالوندم.اصلا نميدونستم چرا اينقدر خوشم ميومد اينکارو بکنم.هی داشتم سعی ميکردم نگاه کنم ببينم که شايد پتو دوباره بره کنار و من بتونم اون زيرو ببينم.مخصوصا اون صحنه ای که لای پای مامانو ديدم.خيلی دوست داشتم اون خط لای پاشو که دورش هم يکم مو داشت دوباره بتونم ببينم.تو اين فکرو حال هواها بودم و به صدای داد و فرياد مامان گوش ميدادم که همش ميگفت:‌آخ جون٫بکن منو ٫خوشم مياد٫جرم بده ...داشتم به اينا گوش ميدادم که سرم گيج رفت و خودبخود چشمامو بستم.نميدونستم چی شدم يهو.فقط احساس کردم که ماله من خيس شده.خيلی آروم از دم در اتاق فاصله گرفتم.ميخواستم برم تو دستشويی ولی تريسدم که يوقت اونا بفهمن من اونجا بودم.برای همين خيلی آروم برگشتم تو اتاقم.اومدم بخوابم ديدم نميشه.يهو داد زدم : مامـــان ٫ مامـــان من آب ميخوام.چون نشنيد من چی ميگم دوباره و بلند تر داد زدم آب ميخوام.مامان اومد.ديدم موهاش با اينکه خيلی کوتاه بود ولی معلوم بود که کلی دستمالی شده.اصلا درست نميتونست راه بره.ليوان آب رو گرفتمو چشمامو يکم نيمه باز نگه داشتم که بگم مثلا من تازه از خواب پا شدم.گفتم : ميخوام برم دستشويی.کمکم کرد بلند شم.رفتم دستشويی تو آينه خودمو نگاه کردم.اصلا نميتونستم فکر کنم.ماله خودمو دراوردم و شستمش.دستامم شستم و برگشتم تو اتاقم.رو تختم دراز کشيدم.مامان اومد بالا سرم و شب بخير گفت و تا آخرين لحظه ای که من بيدار بودم بالای سرم وايساد که مطمئن بشه من خوابم برده.چشمامو که باز کردم ديدم صبح شده.رفتم سر ميز صبحونه.ديدم مامان و بابا نشستن و تا منو ديدن معلوم بود که تعجب کردن من خودم پاشدم٫يکی از صندليها رو کج کردن که بشينم.منم نشستم و شروع کردم به هم زدن چاييم.داشتم به ديشب فکر ميکردم که چيا ديدمو شنيدم.از همه بيشتر اون صحنه اي كه لای پای مامان رو ديدم ميومد جلوی چشمم.تو اين فکرا بودم که يهو ازم پريسدن : ‌ديشب خوب خوابيدی ؟

رامین ودختر عمو


سلام
رامین و دختر عمو
من رامین 33 ساله هستم و 5 ساله که ازدواج کردم. زنم مهرانه از یک خانواده با شخصیت و امروزیه. تنها مشکل من اینه که هرچی من هرشب سکس دلم می خواد (اونم 2 بار) ولی مهرانه خیلی خوشش نمیاد و حداکثر هفته ای یک بار. تازه .. از ساک زدن و سکس مقعدی هم متنفره. خلاصه 10 - 15 دقیقه ای باید تمومش کنم وگر نه اعصابش خورد می شه. از طرفی خیلی هم دوستش دارم و دلم نمیخواست با کس دیگه ای سکس داشته باشم. من تو دوران مجردی حداقل هفته ای دوبار با یک دختر یا زن سکس داشتم. ولی بعد از ازدواج واقعا همه رو کنار گذاشتم. تو این مدت با خیلی از دوستام که ازدواج کردند رفت و آمد داریم. حتی از یکیشون که قبلا با هم کلی دختر و زن کرده بودیم و میدونست من چقدر داغم، خواستم که از طریق زنش که خیلی سکسی بود یک کم به زن من آموزش بده و راهش بندازه. ولی تلاشهای اون بیچاره هم فایده نداشت.تا اینکه پارسال مریم دختر عموم که مجرده و 28 سالشه و در ضمن روابط خیلی خوبی با زن من داشت، تهران فوق لیسانس قبول شد و برای ثبت نام اومدند تهران خونه بابام. دو سال بود که ندیده بودمش. ما هم اونجا بودیم. اون شب کلی با مهرانه و داداشش گل گفتیم و گل شنیدیم. فرداش ثبت نام کردند و روز بعدش هم برگشتند شهرستان. خونه بابام زیاد از دانشگاهش دور نبود و بابام که مریم رو خیلی دوست داشت ازش خواست که بجای خوابگاه تو خونه اونا باشه. اینطوری خیال عموم هم راحت تر بود. داداشم کامران هم 28 سالشه و مجرده. ولی معمولا خونه نیست و خودش خونه مجردی داره. بنابراین ظاهرا هیچ مشکلی نبود.بعد از چند روز کلاسهای مریم شروع می شد و اون دوباره به تهران اومد. یه مقدار هم وسایل با خودش آورده بود. مادرم اتاق سابق من رو برای اون آماده کرده بود و اون زندگی جدیدش رو تو خونه بابام شروع کرد.طبق عادت ما هر یک هفته یا دو هفته یک بار به خونه بابام میرفتیم و کم کم مریم هم دیگه با همه راحت شده بود. چند بار هم به دعوت مهرانه پیش ما اومد و شبها رو هم اونجا میموند. تا اینجاش من هنوز هیچ احساس خاصی نسبت به اون نداشتم. تا اینکه از چند ماه پیش فهمیدم که انگار خیلی دوست داره بیشتر پیش ما باشه تا خونه بابام. گفتم شاید بخاطر مهرانه یا دخترم یا ماهواره باشه. (آخه مامانم اجازه نمیداد ماهواره تو خونشون باشه) بعدش کم کم فهمیدم مهرانه سعی می کنه بیشتر با من راحت باشه تا بقیه. مثلا بعضی روزها از دانشگاه میومد شرکت ما که من بهش کامپیوتر یاد بدم و یا از اینترنت مطلب دانلود کنم. بعد تو راه برگشت تا من تعارف می کردم که بیاد خونه ما، راحت قبول می کرد و تو ماشین تا خونه از عشق و کم کم بعد از چند بار که تنها بودیم بالاخره از سکس حرف زد. من کم کم داشت دوزاریم می افتاد که خانوم کونشون میخاره ولی روش نمیشه بگه. بالاخره بهم گفت که دوست داره سکس کنه ولی می ترسه. از اینکه کسی سرکارش بذاره یا بعد از سکس اذیتش کنه ... گفتم شاید اوضاع مریم خیطه، ولی بعد مطمئن شدم که نه بابا ... بیچاره سکس رو دوست داره ولی راهش رو بلد نیست. ازش خواستم یکی از همکلاسیهاش رو انتخاب کنه و سعی کنه که به اون نزدیک بشه و بهش بفهمونه که میخواد با هم سکس کنن. همین کارو کرد و بعد از چند هفته ... هر دو سه روز یه بار بهم زنگ می زد و میگفت فلانی میگه اینجوری ... من چی کار کنم؟ ... خلاصه شده بودم مشاور سکسی خانوم. خودمم بدم نمیومد که برم تو کارش ولی از یه طرف دلم راضی نمی شد. دو ماه پیش مادرم ازم خواست یه چیزی از بازار براش پیدا کنم. منم دو روز بعد رفتم خریدم و قبل از رفتن به خونه میخواستم بدم خونشون. زنگ زدم. آیفون تصویری بود و معمولا بدون سوال باز می کنند. بالا که رسیدم در باز بود. پامو که گذاشتم تو، دیدم مریم یه حوله بزرگ تنش بود و جلوی آینه قدی تو هال خونه ایستاده و داره موهاشو خشک میکنه. سلام کرد. گفتم مامان کو؟ گفت: رفته خونه مادر بزرگت. من تنهام. لبخندش رو که دیدم خندیدمو گفتم: بد موقع که نیومدم؟ گفت: اتفاقا به موقع اومدی. پشتش رو کرد به من. آروم حوله رو باز کرد و انداخت. بعد برگشت و گفت: چطوره؟ یه دفعه هنگ کردم. خدایا چی می دیدم. یه حوری بهشتی جلوم بود. یه بدن سفید که نه لاغر بود نه چاق. یه ست شرت و کرست صورتی گلدار هم تنش بود که دیگه حرف نداشت. نوک سینه های تیزش معلوم بود. یه کم به خودم اومدم و گفتم: بابا خوش به حال بعضیا که با این باربی رفیقند. گفت: میدونی چیه؟ من همیشه دلم می خواست که فقط مال تو باشم. ولی هیچ جوری نتونستم بهت بفهمونم که من فقط می خوام با تو سکس کنم. رامین ... می خوام امروز مال من باشی. گفتم: آخه الان مامان میاد. گفت: نیم ساعت پیش رفته (یعنی حداقل 3 ساعت دیگه میاد) و رفت رو تختش (تخت سابق خودم) رو شکم خوابید و گفت: هرشب رو این تخت به بدن تو فکر می کردم.چشمهاش ... لبهاش ... سینه هاش و همه جاش عالی بود. تازه فهمیدم که دختر عموم چقدر قشنگه ... هم صورتش و هم بدنش. رفتم طرف تخت و نشستم کنارش. زبونم قفل شده بود. آروم با نوک انگشتام از بالای شرتش تا پس گردنشو نوازش کردم. یه آه کشید. کمرش داغ بود. دستشو گذاشت روی رون پامو از رو شلوار نوازش می کرد. من استاد ماساژ بودم. چون قبل از سکس با مهرانه باید حسابی حشریش می کردم تا راه بده. شروع کردم از نوک انگشتای پا تا موهاشو با دقت و حوصله ماساژ دادم و چندین بار بدنشو و لاله گوششو در حین ماساژ بوسیدم. موقعی که به کوسش رسیدم، همین که دو بار دستم رو روش حرکت دادم، یه آه بلند کشید. خیلی داغ بود و البته خیس. شورتشو درآوردم و دو سه دقیقه بعد هم کرستش. بعد شروع کردم با زبون اطراف رونش و کونش رو لیس زدن، تمام این مدت به خودش می پیچید و آه آه می کرد. آروم برش گردوندم. دستش رو گذاشت رو کوسش ولی من تو نخ سینه هاش بودم. عجب سینه هایی داشت. سایزی که من عاشقش بودم. دستم رو گذاشتم رو یکیش و آروم لبهاشو بوسیدم. بعد شروع کردم به لب خوری. همینطور که لب و زبون میخوردیم، دستشو برد کمربند و شلوارمو یواش یواش باز کرد. از روی شرتم کیرمو تو دستش گرفت که حالا مثل یه تیرآهن شده بود. کم کم دستشو برد تو شرتم و کیرمو گرفت و منم داشتم سینه هاشو می خوردم. دستمو آروم بردم رو کوسش و اطرافشو نوازش دادم. داغ داغ بود. دو سه تا آه کشید. بلند شد لبه تخت نشست و تی شرت و زیرپوشم رو با هم درآورد. بعد من بلند شدم و شلوار و شرتم رو هم با هم درآورد. شهوت تو چشمهاش موج میزد. کیرمو با دستش گرفت و با یه دستش هم کوسشو می مالید. آروم دهنشو آورد جلو و با نوک زبونش کیرمو لیس میزد. من فقط با موهاش و گوشش بازی می کردم. یواش یواش کیرمو کرد تو دهنش و عقب و جلو می کرد. چه حالی داشتم. چند سال بود که کسی برام ساک نزده بود. بعد رفت سراغ تخمام و اونا رو خورد و با دستش با کیرم ور میرفت. دیگه داشتم می ترکیدم از حال. خوابوندمش رو تخت و سینه هاشو خوردم و کم کم رفتم پایین. با همون اولین لیسی که به کوسش زدم یه آه شبیه داد زدن کشید. معلوم بود که کاملا حشریه. قلمبگی کوسش با چوچول قشنگش رو حالا می دیدم. می خواستم با یه گاز همشو بکنم و بخورمش. یه کم که کوسشو خوردم برگشتم 69 شدیم. اون کیر منو با ولع تمام می خورد و منم کوس اونو می خوردم. با انگشتم هم کونشو نازش می کردم و در همون حال با آب کوس خودش اونجا رو لیز کردمو انگشتم رو کم کم کردم تو. معلوم بود که دردش میاد ولی اینقدر از خورده شدن کوسش حال می کرد که مقاومتی نمی کرد. یه کم که گذشت حرکت انگشتم تو کونش راحت شد و اونو تندتر عقب و جلو می کردم. دیدم نزدیکه که ارگاسم بشه برگشتم و خوابیدم روش. کیرمو لای پاش چسبیده به کوسش بالا و پایین می کردم و لاله گوششو می خوردم. دیگه داشت از لذت می مرد سرعت کیرمو بیشتر کردم. یه دفعه منو محکم چسبید و لرزید. . از این حرکاتش و ناله هاش منم دیگه داشتم ارگاسم می شدم و اونو محکم بغل کردمو آبمو ریختم لای پاش و بعد از چند ثانیه هردومون شل شدیم. همونطوری که خوابیده بودم روش، آروم موهامو نوازش کرد و گفت: رامین، خیلی دوستت دارم. منم گفتم: از این به بعد منم دوستت دارم و هردومون خندیدیم.بعد تو همون حالت با همدیگه چرخیدیم و به پهلو خوابیدیم. دلم می خواست بازم سینه هاشو بخورم.گفت: 40 دقیقه بدون اینکه توش بکنی داشتم نهایت لذت رو می بردم. تو واقعا عالی هستی. گفتم: منم فکر نمی کردم که اینقدر لذت ببرم. آخه من باید حداقل 5 -6 دقیقه توش بکنم که ارگاسم بشم. چشمات، لبات، سینه هات و کوست اینقدر خوشگلو داغو خوشمزه بودن که نتونستم جلوی خودمو بگیرم. گفت: اگه قول بدی که بازم مال من بشی، من با کس دیگه ای سکس نمی کنم و فقط برای تو نگه میدارمشون. نمی دونستم چی بگم. ما با هم به ارگاسم رسیده بودیم و این بهترین سکس من در دوران تاهل بود. گفتم: می دونی چیه؟ مهرانه از سکس طولانی خوشش نمیاد. 5 ساله که من بیشتر از 10-15 دقیقه اونم 2 یا 3 بار در ماه سکس نداشتم. منم بدم نمیاد که بعضی وقتها مال تو باشم. با خنده گفت: آخه اون دیوونه نمی دونه چه جواهری لای پاهای توه. واقعا بزرگ و قشنگه و باز منو بغل کردو بوسید. قرار شد مواقع مناسب رو با هم هماهنگ کنیم. بعد همدیگه رو بوسیدیم و من بلند شدم که لباس بپوشم. اونم حولشو انداخت رو دوشش و رفت دستشویی خودشو بشوره. من رفتم آشپزخونه دست و صورتمو شستم و از تو یخچال دو سه تا شیرینی برداشتم و برگشتم تو اتاق. داشت یه ست شرت و کرست خوشگل آبی کمرنگ رو تنش می کرد. یه شلوارک جین کوتاه با یه تاپ آبی کمرنگ پوشید. موهاشو شونه زد و لبهاشو مرتب کرد. در تمام این مدت من محو بدنش بودم. بعد اومد رو پام نشست و باز منو بوسید. منم بغلش کردمو بوسیدمش. دیگه داشت دیرم می شد. باید می رفتم. بلند شدم و خودمو تو آینه مرتب کردمو با هم خداحافظی کردیم. تو راه خونه همش فکر می کردم الان چه جوری با مهرانه برخورد می کنم. بعد برای خودم دلیل آوردم و گفتم که سکس قسمت مهمی از زندگیه. ممکنه من عاشق مهرانه باشم ولی بالاخره باید خودمو یه جایی خالی کنم.بعد از اون روز 3 بار دیگه هم تو خونه بابام با مریم سکس داشتیم وهر بار از کار خودم بیشتر راضی می شم. الان دیگه راحت تو کونش می کنم و اون می دونه که فقط اولش درد داره. البته اون هم دیگه زیاد به من سر میزنه و هفته ای یکی دو بار که میاد از شرکت با هم بریم خونه، تو ماشین کیرمو ساک میزنه و یه دستش هم تو شورت خودشه. منم سینه هاشو می مالم. بخاطر اون ماشینمو عوض کردم پاترول گرفتم که زیاد تو ماشین معلوم نباشه. معمولا تا قبل از رسیدن به خونه ارگاسم هم میشه و خیلی از این وضعیت راضیه. چون هم می دونه که من بخاطر آبروی خودم هم که شده به کسی نمی گم و هم اینکه بدون از دست دادن بکارت به اوج لذت جنسی میرسه.درضمن منم دیگه حسرت دوستامو نمی خورم که هرجور دلشون می خواد با زناشون سکس می کنند. خوش باشید

درد دل هستی خانم


سلام
درد دل
«دلم لك زده بود براي يه سكس درست و حسابي، نمي دونستم چيكار كنم، دلم مي خواست به مجيدخبر بدم، آخه خونه هيچ كسي نبود... ضبط رو روشن كردم ولي آهنگ sexy lady حالمو بيشتر گرفت... خدايا آخه من چي كار كنم، من نياز دارم، من بايد اين نيازمو برطرف كنم، ولي چه جوري؟؟؟ تو اين مملكت لعنتي اصلا هيچ كاري نمي شه كرد بابا تن و وجود مال خودمه مي خوام اصلا نابودش كنم به كسي چه ربطي داره؟تا حالا فقط با يه نفر بودم و كنارش خوابيده بودم كه اونم عزيزترين فرد زندگيم بود اينقدر دوستش داشتم كه هر كاري مي خواست براش انجام مي دادم ولي اون روز هم از مجيد خبري نبود... از خود ارضايي مي ترسيدم، نمي دونم چرا ولي تا حالا اين كار رو نكرده بودم شاد چون هميشه وقتي نياز داشتم، اين نياز توسط مجيد برطرف مي شد...تا ظهر صبر كردم وقتي ديدم از مجيد خبري نشد به اين نتيجه رسيدم كه خودم دست به كار شم، كارت ماهواره رو تو دستگاه گذاشتم و دستگاه رو روشن كردم، اولين كانالي كه انتخاب كردم كانال XXL بود كه فهميدم فقط شبها برنامه داره، رفتم روي كانال sex view، 15 دقيقه اي نگاه كردم كه مدام تبليغات زن هاي سكسي بود و اينقدر شماره روي صفحه بود كه اعصابمو خرد كرد... يه كم كه گذشت يه كليپ پخش كرد كه دو تا دختر همديگر رو ارضا مي كردن و يكي از دوستانشون هم از كنار داشت اين صحنه رو مي ديد و با خودش مشغول بود... وقتي اون شخص سوم رو ديدم سعي كردم يه كم حركاتش رو دقت كنم تا ببينم چي كار مي كنه و ياد بگيرم، ناخودآگاه چشمامو بستم و وجود مجيد رو كنار خودم حس كردم دستم رو بردم طرف سينه هام ولي سوتينم خيلي محكم بود و نمي تونستم خوب نوكشون رو پيدا كنم دكمه هاي لباسمو باز كردم و بعد بند هاي سوتينم رو آزاد كردم بعد از 5 دقيقه هر كدوم از لباسهام به طرفي پرت شده و بود و دستم هم روي نوك سينه هام بود با چنان هيجاني نوكشو رو لمس مي كردم كه خودم هم تعجب كرده بود و همين طور هم چشمم رو دوختم به تلويزيون، يكي از دستام رو گذاشتم وسط پام تمام بدنم يخ كرده بود، وسط پام هم خيس بود راستش مي خواستم براي اولين بار كنجكاوي كنم و تمام اعضاي بدنم رو بشناسم، ولي نمي تونستم از جام بلند بشم، چشمم مدام دنبال اون كليپ بود با اينكه اولين بار نبود فيلم هاي سكسي مي ديدم و به كررات ديده بودم...دستي رو كه وسط پام بود حركتش دادم، واقعا لذت مي بردم هم از لمس بدنم هم از اين كه محتاج كسي نيستم، فهميده بودم نقاط حساس بدنم كجاست، تصميم گرفتم ظاهرش رو هم ببينم ... . ميز رو برداشتم و درست در راستاي كاناپه گذاشتمش و دوربين فيلمبرداريم رو هم گذاشتم روش و تنظيمش كردم و زوم كردم روي خودم... .چشمامو بستم و دستم رو روي تمام قسمت هاي بدنم حركت مي دادم، نقطه اي رو كه بعداً فهميدم بهش مي گن چوچوله خيلي حس خوبي رو بهم القا مي كرد فكر كنم 10 دقيقه اي طول كشيد تا احساس كردم هيچ نيرويي تو بدنم نمونده، بعد كه فيلم رو نگاه كردم خيلي چيزها ياد گرفتم....»نمي دونم شما با خوندن اين مطلب چه حسي بهتون دست داد. ولي من نظر خودم رو براتون مي نويسم:1- لعنت به اين وضع مملكت كه دخترها و پسرهاش مجبوراً براي ارضاي روحي و جنسي خودشون اينقدر عذاب بكشن ، داشتن سكس هر دو هفته يكبار از طرف پزشكها امري ضروري ذكر شده تا راهي باشه براي دفع سموم از بدن ولي حالا من و شما مجبوريم تو تنهايي هامون اين نيازمون رو براورده كنيم.2- انجام عمل خودارضايي چه براي دختر و چه براي پسر به نظر من مي تونه توي سكس هاي دو نفره خيلي كمكشون كنه و مي تونن خيلي از قسمتهاي بدنشون رو بشناسن.3- هيچ وقت از سكس هاتون فيلم نگيريد چون مثل اين دوست جون من اگه يادتون بره فيلم رو نابود كنيد يا پاكش كنيده بيچاره مي شيد و يه لنگتون مي ره شرق و يكي غرب ، اگر هم پسر باشيد كه هيچ چي كير مباركتون رو عمامه مي كنن دور سرتون و اينم به بركت وجود اخوندهاي ... هستش.4- چون بحث يه كم غمناك انگيز بود يه جك هم مي گم حالتون جا بياد:يه شب يه مرده داشته با تاكسي بر ميگشته خونه و تمام طول راه با خودش مي گفته:آخيش الان مي رسم خونه شورت زنمو در مي يارمآخيش الان مي رسم خونه شورت زنمو در مي يارمبغليش مي گه: مرد چقدر بي غيرتي اين حرفها چيه بلند بلند مي زني؟مي گه آخه مي دوني چيه صبح زود كه مي رفتم سر كار هوا تاريك بود اشتباهي شورت زنمو پام كردم..!!!!!!!نظرتون رو برام بنويسين ولي تو كامنت نه چون مشكل داره فعلا با ايميلم باهام تماس بگيرين تا درستش كنم... ديروز يكي از بچه ها پي ام داده بود كه hit تو اومده پائين و داري شكست مي خوري!!همين جا بايد بگم من اون موقعي شكست مي خورم كه ديگه نتونم بنويسم پس من احساس شكست نمي كنم

دختر فراری


سلام
دختر فراری
تو یه خانواده پر جمعیت به دنیا اومدم من بودم و 3 تاخواهر و 1 برادر ! یه خونه داشتیم که فقط می تونست جای خواب ما رو تامین کنه و همین هم از دایی پدرم بهش ارث رسیده بود و اگر اون فرزند داشت این خونه رو هم نداشتیم ! من بچه چهارم بودم ! اول داداش ناصرم بود بعد آبجی پری بعد آبجی پروینم و بعد من بودم و بعد از منم ته تغاری خونه پروانه که 5 سالش بود !داداشم 29 سالش بود و 2 تا زن گرفته بود و طبقه بالا رو اشغال کرده بودن ! عجیب بود که چطور اون 2 تا دختر 19 و 20 ساله می تونن همدیگه رو تحمل کنن ! برام همیشه سوال بود ! تازه وارد راهنمایی شده بودم که به ترتیب خواهرام تو سن 14 و 16 سالگی رفتن خونه شوهر ! آبجی پریم که هنوز 15 سالش نشده دوقلو زاییده بود و هر وقتم که دوتا بچه هاش با هم گریه می کردن اونم از درماندگی گریش می گرفت ! با رفتن خواهرام جای ما مثلا باز شده بود اتاقی که حکم انباری رو داشت حالا تبدیل شده بود به اتاق خواب من و پروانه ! بابام که علیل شده بود و خونه نشین ! کلیه هاش عفونت کرده بودن و زمین گیرش کرده بودن و ما وقتی فهمیدیم که به دیالیز افتاده بود . ننه ام هم که قلبش مریض بود و مدام دکتر می رفت ! نون بیارمون داداشم بود که اونم همیشه اول به خودشون می رسید بعد به ما ! کلاس دوم دبیرستان بودم و تازه تازه داشتم به پسرها نگاه می کردم و معنی عشق رو می فهمیدم که یکروز حس کردم کسی دنبالمه ! اوایل زیاد توجهی نمی کردم تا اینکه یکروز خودشو به من رسوند و همین شد سر آغاز بدبختی من !!!روزه اولی که دیدمش ازش خیلی خوشم اومد قد بلند و شیک پوش بود ! اما از ترس داداش ناصرم فکم قفل شده بود ! - سلام خانو م خانوما آقا لطفا مزاحم نشین اینجا همه همدیگه رو می شناسن .....- من که کاری نکردم آبجی , سلام عرض کردمگفتم که برین پی کارتون اگه داداش ناصرم بفهمه خون به پا می کنه !- خوب بذار بفهمه اصلا داداش ناصرت وقتی خاطر خواه لیلی جونش شد همین کارا رو کرده بود !این کی بود که داداش ناصر رو می شناخت ؟ این بود که تردید برم داشت و ایستادم تا به حرفهاش گوش بدم!!اون هم که انگار فهمیده بود رام شدم گفت بیا بریم یه جای باکلاس یه چیزی بخوریم خودم هم برت می گردونم! داداش ناصرت هم که اون بالا بالا ها پیداش نمی شه ! پس بی خیال و ......اونقدر گفت و گفت تا راضی شدم !! خیابان هایی رو می دیدم که گاهی از تو تلویزیون شاهدشون بودم و برام خیلی جالب بود ! بعد رفتیم به بستنی فروشی شیک ! من اما فقط مات تزیینات و آدم های اون تو بودم ! برامون دو تا لیوان کافه گلاسه آوردن من از همون اول لیوان خودم رو با ماله اون عوض کردم ! خندید و گفت آخه فکر کردی من جلوی این همه آدم می تونم تو رو مسموم کنم ؟ فقط نگاهش کردم . بعد سرشو تکون داد و مشغول شد و به منهم تعارف کرد ! وقتی اولین قاشق رو خوردم سردی اون و طعم خوشمزه اش ترسمو محو کرد و کم کم سر صحبت رو باز کردم و خیلی راحت توی یک ساعت عاشقش شدم !! بعد از اون منو نزدیکای خونه رسوند و رفت ! با کلی ترس و لرز وارد خونه شدم ! هر کسی سرش به کار خودش بود بابام که خوابیده بود! ننه ام هم که رفته بود خونه همسایه ها کلفتی. داداشم هم که هنوز نیومده بود! منم بدو رفتم تو اتاق و بیرون نیومدم ! چند ساعت بعد داداش ناصرم اومد و مثل عادت همیشگی اول از همه رفت پشت بوم و به کبوترهاش آب و دونه داد نیم ساعت بعد بود که یهو اومد پایین و منو گرفت به کتک و با مشت و لگد افتاد به جونم بعد هم پرتم کرد تو انباری و هر چی خرت و پرت بود ریخت روم و دفنم کرد ! بعد ها فهمیدم که پسر همسایه که چشمش دنباله من بود و من بهش راه نمی دادم ما رو دیده بوده و به داداش ناصرم خبر داده بود ! چند ساعتی زیر خرت و پرت ها بودم که ننه ام اومد و داد و بیداد شروع شد و آخر سر هم فقط تونست داداش ناصرو راضی به این کنه که منو از او وضع در بیاره ! و بعدم اومد بیرون !از توی پنجره کوچک زیرزمین می دیدم که داداش ناصر نعره می کشه و می گه دیگه حق نداره بره مدرسه و بعدم همه کتاب و دفتر هامو ریخت وسط حیاط و پیت نفت رو خالی کرد روشون و همه رو سوزوند ! کلی گریه کردم .. دلم واسه خودم می سوخت ... دلم برای دوستام تنگ شد و معلم هامون ... اگه دیگه نبینمشون چی ؟؟؟ شب که شد خیلی می ترسیدم جای خوابی هم نداشتم زیر زمین گرم و دم کرده بود و مدام عرق می ریختم نیمه شب بود که صدای پایی رو شنیدم ... ننه ام بود یه لقمه نون و پنیر آورده بود و از لای نرده های پنجره داد بهم تازه یادم افتاد که هیچی نخوردم .. گفتم: ننه منو بیار بیرون می ترسم ! گفت: هیس می خوای داداش ناصرتو بیدار کنی ؟ فعلا این تو باش تا ببینم چه خاکی به سرم می تونم بریزم ؟ لقمه رو گرفتم و رفتم گوشه زیرزمین کز کردم و مشغول خوردن شدم .. همون جوری نشسته هم خوابم برد .توی خواب حس کردم کسی تکونم می ده از خواب پریدم و خواستم جیغ بزنم که دیدم ننه ام اومده بالا سرم لباس برام آورده بود و کمی هم پول و یه لقمه نون ! گفت زود لباساتو بپوش و از این خونه برو بیرون ویلا تا آخر عمرت بدبخت می شی ! گفتم نمی خوام برم ... دهنمو گرفت و گفت باید بری ! می خواهی داداش ناصرت بدت به کریم چاقو کش ؟ از شنیدن این حرف رنگم پرید و وا رفتم. کریم لات محلمون بود و بعضی ها هم می گفتن آدم کشته و کسی جرات نداشت باهاش در بیافته حالا داداش ناصر می خواست منو بده به اون !! نفهمیدم چطوری لباسهامو پوشیدم...دم در ننه ام رو بغل کردم و بوسیدمش هر دو با چشم گریون از هم جدا شدیم تا سر کوجه مدام بر می گشتم و سایه اش رو توی تاریکی میدیدم و اشک می ریختم.رفتم توی یکی از پارکها نشستم که چکار کنم ؟ فکرم کار نمی کرد و بیشتر از اونکه ناراحت باشم وحشتزده بودم ! از بچه ها شنیده بودم که تو تهران پر از کار و امکاناته و همه خوشبختن .. دست کردم تو جیبم و پولایی که ننه ام بهم داده بود رو شمردم ! 5000 تومن ! تصمیم گرفتم برم تهران اما چطوری ؟ من که جایی رو بلد نبودم ! راه افتادم تو خیابون .... هوا داشت کم کم روشن می شد خانمی رو دیدم که نون خریده بود , رفتم صداش کردم و گفتم: سلام می شه بگین چطوری می شه رفت تهران ؟ با تعجب نگاهم کرد و گفت دختر به سن تو تنها می خواد بره تهران ؟ الکی گفتم با مامان و بابام اومده بودیم اینجا من گمشون کردم حالا اونا منتظر من هستن ! کمی با تردید نگاهم کرد و در آخر بهم آدرس ترمینال رو داد ! وارد ترمینال که شدم سر گیجه گرفته بودم ! یک عالمه اتوبوس و مینی بوس بود و آدم های زیادی می رفتن و می اومدن ... صدای کسی رو شنیدم که داد می زد تهران - تهرانیاش بیان سوار شن ! رد صدا رو گرفتم و اتوبوس رو پیدا کردم خواستم سوار بشم که پسر شوفر گفت : بلیط داری؟ گفتم نه ! گفت بدون بلیط نمی شه ! از جیبم یه هزارتومنی در آوردم و دادم بهش ! اینور اونورشو نگاه کرد و پول رو پسم داد و گفت: برو آخر اتوبوس بشین صدا هم نکن مهمون خودمی ! خوشحال شدم و پریدم بالا ! چند دقیقه بعد اتوبوس راه افتاد .... هوا روشن شده بود داشتم به جاده نگاه می کردم که کم کم چشمام رو هم افتاد و خوابم برد وقتی از خواب بیدار شدم هنوز اتوبوس داشت راه می رفت و هوا داشت غروب می شد ... خیلی خوابیده بودم دهنم خشک خشک بود و دستشویی داشتم تو همین فکرا بودم که اتوبوس نگه داشت و یکی از اون جلو داد زد هر کی می خواد غذا بخوره پیاده بشه نیم ساعت دیگه راه می افتیم !!!همه بلند شدن که پیاده بشن منم قاطی اونا پیاده شدم ! مردم به سمت یه رستوران راه افتادن و منم به دنبال اونا ! از یه خانمی پرسیدم : توالت کجاست ؟ خندید و گفت منم دنبالشم بیا با هم بریم ! از یه آقایی که تو رستوران کار می کرد پرسید و رفتیم !ازش جدا شدم و رفتم کنار اتوبوس ایستادم .... بوی غذا می خورد تو دماغم و از گشنگی سرم داشت گیج می رفت ! پولامو در آوردم و دوباره شمردم .. همون 5000 تومن بود تصمیم گرفتم برم یه چیزی بخورم . رفتم تو نشستم پشت یه میز یک آقایی اومد و گفت پدر و مادرت کجان ؟ الکی گفتم تو اتوبوس !! سرشو تکون داد و پرسید : چی میخوری دختر جون ؟ گفتم غذا !خندید و گفت چه غذایی ؟ چلو کباب؟ چلو مرغ ؟ کباب ؟ دهنم آب افتاده بود اما از ترس ولخرجی گفتم چلو کباب چنده ؟ این بار بیشتر خندید و گفت قیمتش مهم نیست اصلا مهمون من چی می خوری ؟ گفتم چلو کباب !رفت و چند دقیقه بعد اومد از دیدن اون همه غذا داشتم سکته می کردم و مثل ندید بدیدا شروع کردم به خوردن ! فقط سر عروسی آبجی هام چلو کباب خورده بودم و این دفعه سوم بود. بعد که خوردم رفتم پیش همون آقا و یه هزار تومنی بهش دادم پولمو برگردوند و گفت : گفتم که مهمونه من ! گفتم نه و پولو گذاشتم رو پیشخون و راه افتادم ! دوباره صدام کرد و یه اسکناس 500 تومنی بهم داد و گفت بیا بقیه اش رو بگیر ...ازش تشکر کردم و رفتم دوباره کنار اتوبوس ! مسافرا دوباره داشتن سوار می شدن منم قاطی اونا رفتم بالا و دوباره رفتم سر جام نشستم ! و بازم خوابیدم ! از صدای تهران .... از خواب بیدار شدم ! هوا تاریک بود و چراغهای زیادی همه جا رو روشن کرده بود موقع پیاده شدن یهو یکی دستمو گرفت و دیدم همون پسر شاگرد راننده هست ! گفت : فراری هستی؟ جا خورم و زبونم بند اومده بود دستمو به زور از تو دستش در آوردم و با من من گفتم آره .. نه ... چطور ؟ گفت : واسه ما فیلم بازی نکن !جای داری بری؟ گفتم : نه ؟گفت برو اون گوشه وایسا تا من برم و بیام ببرمت یه جای توپ ! رفتم جایی که گفته بود . اما ترس برم داشت و فرار کردم ! از ترمینال که اومدم بیرون نمی دونستم چکار کنم همین طور راه افتادم توی خیابان داشتم راه می رفتم که یه زن و مرد که کنار خیابون ایستاده بودن یه تاکسی گرفتن : آزادی ... منم بدو دویدم و سوار شدم . گفتم هر جا اینا پیاده شدن منم پیاده می شم . چند دقیقه بعد کنار میدان آزادی پیاده شدن منم پیاده شدم و محو تماشای میدون آزادی شدم توی کتابای درسی عکسش رو دیده بودم اما از نزدیک نه ! رفتم وسط میدون توی چمن ها و نشستم یه گوشه تا صبح بشه ! هوا که کمی روشن شد بلند شدم و دوباره راه افتادم کمی جلوتر مینی بوس و ماشین هایی بود که داد می زد ونک تجریش . پیش خودم گفتم سوار شم بالاخره یه جا می رسم دیگه ! سوار مینی بوس شدم .....میدان ونک :از مینی بوس پیاده شدم و قدم به خیابان گذاشتم ! چقدر آدم ... گل فروشها ....کوپن فروشها ... کارگرا !!!!! یه گوشه ایستاده بودم و محو تماشای آدم ها و ماشین ها بودم . نمی دونم چقدر به این حالت بودم که یهو صدای یه دختر منو از بهت بیرون آورد :بچه کجایی؟ رومو کردم به سمت صدا ... دو تا دختر خوشگل و آرایش کرده بودن مثل فیلمای خارجی موهای طلایی و ماتیک زده با روسری که نصف موهاشون بیرون بود و لباسهای قشنگ و خوش رنگ.... محو تماشای اونا بودم که اون یکی گفت : نگفتی از کجا اومدی ؟-از مشهد اون یکی دختر چشمکی به او یکی زد و بعد دستمو گرفتن و دنبال خودشون بردن! - من نسیمم اینم سحر تو اسمت چیه ؟- نفیسه- چند سالته نفیسه جون ؟ این جون گفتنش آتیش به دلم زد و یهو بغضم ترکید.... یکی از اونها بغلم کرد و بوسیدم.. بعد از چند دقیقه که آروم شدم اشکامو با دستمال پاک کرد و گفت: فراری هستی ؟ گفتم: آرهلابد جایی رو هم نداری؟- نه- ما هم مثل توییم بیا پیش ما با هم که باشیم می تونیم خیلی کارا کنیم... نمی دونم تو کلامشون چی بود که آرومم کرد و بهشون اعتماد کردم و دنبالشون راه افتادم! اول رفتیم و ساندویچ خوردیم! تا حالا به این خوشمزگی نخورده بودم! خواستم من حساب کنم اما نگذاشتن! سحر کیفشو باز کرد توی اون پر از پول بود .وقتی تعجب منو دید گفت تعجب کردی ؟گفتم آره گفت بتو هم یاد می دیم که پول در بیاری! کلی ذوق کردم و بعد هم با هم رفتیم به خونشون. یه آپارتمان کوچیک و جمع و جور بود اول از همه منو فرستادن حموم. سحر اومد و گفت باید یکم به خودت برسی و بعد شروع کرد موهای پامو زدن! وقتی اعتراض کردم گفت دختر تا کی می خوای امل بمونی ؟؟؟ بهم بر خورد و دیگه هیچی نگفتم! اونم مشغول شد! اولش خیلی درد داشت اما کم کم عادت کردم! بعد که اومدیم بیرون کلی بهم لباس دادن. لباسهایی که تو عمرم ندیده بودم دامن کوتاه و تاپ.... اسمهاشو اولین بار بود که می شنیدم مدام ازم تعریف می کردنپاهام سفید شده بود و توی نور برق می زد.... من اما مدام رنگ به رنگ می شدم و از اینکه با دامن کوتاه باشم خجالت می کشیدم آخه همیشه با شلوار بودماون دوتا مدام می خندیدن.... بعد نوبت ابروهام شد و ابروهامو درست کردن و بعد هم یه کرم مالیدن به صورتم و موهای صورتمو بور کردن و بعد هم کلی کارهای دیگه بعد که خودم رو تو آینه دیدم از تعجب دهنم وا مونده بود! یعنی این منم ؟؟؟چقدر خوشگل شده بودم! اونا هم مدام ازم تعریف می کردن! شاید باور نکنین اما نردیک یک ساعت فقط خودمو توی آینه نگاه می کردم و اون ها هم مدام می خندیدن ! همه لباسهامو ریختن توی یه کیسه و انداختن دور و بهم لباسهای نو دادن. کم کم یاد گرفتم که چطور آرایش کنم و چطور لباس بپوشم اسم لباسها رو یاد گرفتم معروفترین لوازم آرایش رو! حالا دیگه بدون آرایش حتی تو خونه هم راه نمی رفتم و از خودم خیلی ممنون بودم! روزا من می موندم خونه و اونا می رفتن بیرون و عصر یا شب می اومدن خونه و یا می خوابیدن یا اونقدر خسته بودن که نای حرف زدن نداشتن! هر چی می پرسیدم می گفتن سر کار بودیم! وقتی می گفتم منم می خوام کار کنم می گفتن به موقع فعلا زوده! یه روز آخر هفته بود که قرار شد بریم پارتی! کم کم زمزمه ها شروع شد که دوست داری دوست پسر داشته باشی ؟ منهم مدام رنگ به رنگ می شدم و در نهایت رضایت دادم! شب رفتیم به یه خونه که نه, قصر بود. پسری رو بهم معرفی کردن . تا دستم رو گرفت دستم رو پس کشیدم و گفتم به من دست نزن!!نسیم منو کشید کنار و گفت مگه خل شدی ؟ دوست پسرته باید بزاری دستتو بگیره امل بازی در نیار!!! باز این جمله رو تکرار کرد! انگار رگ خوابه منو فهمیده بود که هر بار که کاری رو انجام نمی دادم با این کلمه راضیم می کرد! پسر دوباره اومد و دستم رو گرفت و از اونا جدا شدیم! احساس بدی داشتم مثل گناه و مدام اطراف رو می پاییدم و فکر می کردم همه دارن ما رو نگاه می کردن! اما همه دختر ها تو بغل پسر ها بودن یا در حال رقص! و هیچ کس به ما توجهی نداشت! رفتیم روی مبل نشستیم هنوز دستم تو دستش بود .... بعد شروع کرد حرفهای زیبا زدن و گفت که خیلی خوشگلم و دوستم داره و از عشق گفت..... احساس عجیبی داشتم و خجالت زده بودم اما یک نوع حس عجیبی داشتم که تا به حال حسش نکرده بوده دستمو که نوازش می کرد چیزی در تنم منو قلقلک می داد.. احساس عجیبی داشتم که تا اون روز حسش نکرده بودم... بعد بلند شد رفت و دو تا لیوان نوشیدنی آورد و یکی رو داد به من و گفت بخور.... اولین قلپ رو که خوردم تمام گلو و معدم آتیش گرفت و اشک از چشمم سرازیر شد!!!! با عصبانیت داد زدم این چی بود ؟ اون که هم متعجب بود و هم نمی تونست جلوی خنده اش رو بگیره با خنده گفت به این می گن ویسکی, مشروب, مگه نخوردی تا حالا ؟با گفتن این حرف بهم بر خورد و الکی گفتم نه.... یعنی آره خوردم اما ایندفعه مزش بد بود!!!زد زیر خنده و گفت بذار برات درستش کنم ... بعد بلند شد رفت پای یک میز و چند تا چیز ریخت توی لیوانم و بعد اومد و داد به دستم و گفت بخور ببین حالا چطوره ؟ اینبار با احتیاط خوردم. مزه اش خوب شده بود مثل مزه لیمو اما باز هم تند بود و کمی گلوم می سوخت...گفت عادت می کنی و بعد لیوان رو ازم گرفت و گذاشت رو میز و دستش رو انداخت دور شونم و سرم رو بوسید! دوباره همون حس غریب دوید تو تنم کم کم حس کردم داره گرمم می شه و روی گونه هام احساس داغی می کردم. و بعد هم رخوت عجیبی رو تو تنم حس کردم!اون مدام حرفهای عاشقانه می زد حالا دیگه حرفهاش لذت عجیبی برام داشت و از اینکه منم دستشو بگیرم خجالت نمی کشیدم....سرم گیج می رفت اما حال عجیبی داشتم و یک نوع سستی تو تنم بود سرم کم کم روی سینه اون می رفت اما دلم نمی خواست برش دارم بعد هم گرمی لبهای اونو روی لب های خودم حس کردم نمی تونم احساسی که اون لحظه داشتم رو بگم اما زیبا ترین حسی بود که تا بحال تجربه کرده بودم!نمی دونم چقدر طول کشید و بعد هم که مهمونی تموم شد و برگشتیم من هنوز تو یاد اون لحظه بودم! هر بار به اون لحظه فکر می کردم تنم داغ می شد و قلبم پر از شوق و به تپش می افتاد اما بعد دل تنگش می شدم نسیم و سحر که انگار فهمیده بودم چه مرگم شده مدام سر به سرم می گذاشتن و می خندیدن یا همدیگه رو بغل می کردن و می بوسیدن و ادای منو در میاوردن! چند روز بعد بود که نسیم یه موبایل داد بهم و گفت این ماله تو بعدا که سر کار رفتی بدردت می خوره!! کلی ذوق زده شده بودم و مدام تو دستم بود و از خودم جداش نمی کردم تا اینکه یکروز که خونه تنها بودم تلفنم زنگ زد:- الو. بفرمایین ؟ - سلام عروسکم....صدا خیلی آ شنا بود بنابراین پرسیدم: شما ؟- به همین زودی منو فراموش کردی ؟ منم نیما! اون شب تو پارتی..... - ایوای ببخشید نشناختم.... و حس کردم گونه هام داغ شدن و دوباره اون غریب رو تو تنم حس کردم - شماره اش رو بهم داد... هر روز ساعتها با هم صحبت می کردیم …
یه شب سحر اومد و با خودش یه فیلم آورده بود و کلی تعریف می کرد....گفت بیا ببین چی گیر آوردم برات !!کلی خوشحال شدم و همه نشستیم پای تلویزیون ... اول فیلم زن و مردی رو نشون می داد که خارجی صحبت می کردن و بعد رفتن توی اتاق خواب و شروع کردن به لخت شدن و ...احساس بدی داشتم و بلند شدم از جام که دوباره سحر گفت امل شدی ؟ و همین کافی بود تا منو دوباره سر جام بشونه! نشستم و نگاه کردم! حالت تهوع بهم دست داده بود و سرم درد می کرد اونها که دیدن حالم بد شده تلویزیون رو خاموش کردن و بلندم کردن و بردن به اتاقم! اون شب تا صبح مدام توی خواب و بیداری صحنه های آمیزش اون زن و مرد جلوی چشمام می اومد و هی از خواب می پریدم! نزدیکای صبح بود که دیگه خوابم نبرد! خودم حس عجیبی داشتم نمی دونم چرا احساس کردم که باید اون فیلم رو ببینم. کنجکاوی عجیبی سراغم اومده بود... بلند شدم وتوی تاریکی نشستم و تا آخر فیلم رو دیدم از دیدن اون فیلم لذت خاصی بهم دست داد! بعد از رفتن سحر و نسیم دوباره فیلم رو دیدم و باز هم دوباره و هر بار بیشتر خوشم می اومدتا اینکه تلفن زنگ زد...نیما بود پرسید چکار می کردی ؟ منم همه چیزو براش تعریف کردم.. خندید وگفت سوالی برات پیش نیومد ؟ با شرم گفتم چرا! و بعد از زیر زبونم کشید و منم گفتم و اونم هر مورد رو با آب و تاب برام شرح می داد و منهم از اون حرفها لذت می بردم! چند روز بعد یکروز بهم زنگ زد و ناهار دعوتم کرد ! منهم زنگ زدم به نسیم که ازش اجازه بگیرم و گفت برو! خیلی راحت! برام عجیب بود اما شک نکردم و رفتم جایی که آدرس داده بود ایستادم چند دقیقه بعد جلوم یه ماشین مدل بالا آلبالویی توقف کرد و شیشه اون خود بخود رفت پایین و چهره نیما معلوم شد: - سوار نمی شین خانوم خانوما ؟سوار شدم و رفتیم یک به یک رستوران مجلل و ناهار خوریدم. بعد از ناهار ازم خواست بریم منزلش و اونجا رو بهم نشون بده! چه خونه ای بود یاد اون شب افتادم .... مات خونه بودم که یک لیوان مشروب داد به دستم و نشستیم مشغول خوردن و حرف زدن شدیم!وقتی سرم گرم شد اومد کنارم و بغلم کرد.... دوباره اون حس بهم دست داد اما خیلی بیشتر... محکم تر بغلم کرد و گونم رو بوسید و دم گوشم مدام می گفت دوستم داره.... منهم برای اولین بار بوسیدمش .. شروع کرد به در آوردن لباسهام... عجیب بود حتی اعتراض هم نمی کردم یاد لحظه های توی فیلم می افتادم و لذتی همه وجودم رو می گرفت.... بعد از مدتی درد خفیفی رو درونم احساس کردم و نیم خیز شدم .... داشت ازم خون می رفت خیلی ترسیده بودم اما فکرم کار نمی کرد بهم می گفت چیزی نیست تموم شد دوباره رو تخت افتادم و کم کم خوابم برد!وقتی بیدار شدم نسیم بالای سرم بود! لباس تنم نبود. روم یه پتو انداخته بودن !نسیم نشست کنارم و موهامو نوازش کرد و گفت چطور بود ؟با بی حالی نیم خیز شدم و بغلش کردم و خندیدمفقط خندیدم.... قرار شد مدتی پیش نیما بمونم... یکماه اونجا بودم و چه دوران زیبایی بود... خاطره انگیز.احساس می کردم که همسرش هستم و اون هم شوهر من. عاشقانه دوستش داشتم و دوریشو نمی تونستم تحمل کنم چقدر برای آینده نقشه می کشیدم اما افسوس که همه چی زود تموم شدیکروز نیما اومد و گفت مدتی باید برم مسافرت و نسیم و سحر هم رفتن مسافرت باید چند روزی بری پیش یکی از دوستام خانم خوبیهخیلی ناراحت شدم و دلم گرفت اما به خاطر اون لباسهامو جمع کردم و رفتیم اونجا! زن مسنی بود بهش می گفتن خانم بزرگاسمی که وقتی معنیش رو فهمیدم که خیلی دیر شده یود! یه دختر دیگه هم اونجا بود و من تو اتاق اون موندگار شدم! شب که شد دخترک اومد کنارم و گفت می دونی اومدی کجا ؟ گفتم آره پیش دوست نیما هستم تا از مسافرت بیاد! قهقهه زد و گفت چقدر ساده ای! این حرف رو روز اول به منهم زدن! ترس ورم داشت و گفتم منظورت چیه ؟ گفت یعنی اینکه باید سرویس بدی! گفتم یعنی چی ؟ گفت یعنی دوزاریت نیفتاده ؟ گفتم نه ؟ و حرفی رو زد که آتشم زد! همون موقع بلند شدم که برم! دستمو گرفت و گفت کجا ؟ فکردی می زارن زنده بری بیرون ؟ و شروع کرد به تهدید من و.... ! آخر حرفهاشو نمی شنیدم گزیه امونم نمی داد که بشنوم و ناچار تسلیم شدم... فردای اون روز خانم بزرگ اومد و گفت یه چادر نازک می کنی سرت و میایی می شینی تو هال مهمون داری! از ترسم چادر سرم کردم و اومدم توی هال! یک پیرمرد 60 ساله نشسته بود روی مبل و با دیدن من نیشش تا بناگوش وا شد و دستم رو گرفت و کنار خودش نشوند! از خنده هاش چندشم شد اما از ترسم حرفی نزدم.... بغلم کرد و شروع کرد به بوسیدنم که خاله خانم گفت برین تو اون اطاق و بعد هم رفتیم اونجا.... از اون روز کارم این شده بود که منتظر باشم تا کسی بیاد و برم پیشش! بعد از مدتی که حرفه ای شده بودم یه روز خانم بزرگ صدام کرد و گفت دوست داری بیرون کار کنی ؟ با خوشحالی پریدم و گونه اش رو بوسیدم و گفتم از خدامه!!!! گفت از فردا می فرستمت با یکی از بچه ها که راهشو یادت بده.. بلند شدم برم که یهو گردنمو گرفت و شروع کرد به فشار دادن... گفت یادت باشه بخواهی فرار کنی هر جا باشی پیدات می کنم و با همین دستهام خفه ات می کنم! نفسم بند اومده بود و داشتم خفه می شدم و فقط با اشاره چشم و ابرو حرفش روتایید کردم و دستشو از دور گردنم برداشت!از فردا شدم همکار یه دختر به اسم شیلا که همه بهش می گفتن شیلا جنی! تا حالا هیچ ماموری نتونسه بود بگیرش و دختر خیلی تیزی بود! صبح ها می رفتیم توی پاساژ های بزرگ یا مغازه های ولی عصر و تجریش به بهانه خرید تا یه خاطر خواه پیدا بشه بعدهم ازش پول می گرفتیم و می رفتیم باهاش! گاهی هم کنار خیابون وای می ستادیم و اتول می زدیم! هر چی در میاوردیم نصفش رو باید می دادیم به خانم بزرگ ! نرخ رو هم اون تعیین می کرد! اوایل من20 تومن ارزش داشتم و حالا بعد از یک سال50 تومن شده بودم و باید 25 تومن می دام به اون و بقیه اش مال من بود در عوض جای خواب می داد بهمون و کسی هم مراقب ما بود که اگه یارو آدم ناتویی بود بیاد جلو و ما جیم بزنیم. گاهی هم از توی مغازه ها جنس های ریزه میزه کف می رفتیم! 18سالم شده بود و زیبایی خیره کننده ای داشتم و مشتری های زیادی داشتم ! یکروز به شیلا گفتم بیا حالا که راه و چاه رو پیدا کردیم و کلی هم پول جمع کردیم بریم برای خودمون کار کنیم!اون هم قبول کرد و کلی نقشه کشیدیم و رفتیم یه خونه خریدیم و یه ماشین شریکی و دیگه خودمون تکی سرویس می دادیم! خانم بزرگ که دید دیگه دستش به ما نمی رسه نقشه شومی برای ما کشید!!! یکی از مشتری ها که بعدا فهمیدیم از طرف اون بوده رد ما رو گرفت و سعی کرد از طریق تریپ لاو بازی ما رو خام کنه و اولین طعمه اون من بودم! تا اومدم به خودم بجنبم به هزار فرقه مواد معتاد شده بودم و دیگه کسی خاطر خواهم نبود! هر چی هم در میاوردم دود میشد و می رفت هوا ! شیلا هم دومین قربانی بود و اونهم پشت بند من معتاد شد و آخر هم خان بزرگ ما رو لو داد و هر دومونو گرفتن!!دوران خیلی بدی بود. بعد از ترک تازه نوبت شلاق و زندان و جریمه بود.... هر کدوم75 ضربه شلاق خوردیم! یادم نمی ره اون روز رو! بردنمون به یه اتاق و بالا تنه رو لخت کردن و بستنمون به تخت و بعد یه زن چادری چاق اومد و شروع کرد به شلاق زدن. با هر ضربه جیغم در میومد و وسط ها هم بیهوش شدم.... بهوش که اومدم تو زندان بودم و چند تا زن بالا سرم! فهمیدم تو بند عمومی اوین هستم! یک ماه به پشتم روغن می مالیدن تا کم کم تونستم به پشت بخوابم.... بعد از 6 ماه که آزاد شدیم و رفتیم سر خونه زندگی دیدیم همه چی رو بردن و خونه رو خالی خالی کردن! حتی ماشین و لباسهامونو! رفتیم بانک و ته مونده پولارو کشیدیم بیرون و رو هم که گذاشتیم 5 میلیون شد ! یکسری لوازم مورد نیازو خریدم و دوباره افتادیم تو کار ! با سابقه ای که داشتیم جایی بهمون کار نمی دادن کی به یه دختر19 ساله بی کس و کار, کار میده ؟کمی که پول جمع کردیم تصمیم گرفتیم کارمونو عوض کنیم و بریم تو یه خط دیگه! شنیده بودیم مریضی زیاد شده و دیگه ارزش نداشت این کارا! رفتیم آزمایش دادیم و خوشبختانه بیماری نداشتیم! با یه سری مرد خلاف کار آشنا شدیم که تو کار ماشین بودن. یکیشون با شیلا ازدواج کرد و اون از من جدا شد! کم کم راه ماشین زدنو یاد گرفتم و می گشتم توی کوچه پس کوچه ها و ماشین هایی که دزد گیر نداشتنو نشون می کردم بعد هم سر فرصت با شاه کلید درو باز می کردم و ماشینو بلند می کردم و میرفتم.... همه چی خوب پیش می رفت تا اینکه یه روز که از نزدیک یه مدرسه رد می شدم دیدم زنی از ماشین پیاده شد و رفت دنبال دخترش! منهم سریع پریدم پشت ماسین و تا خواستم راه بیفتم مردی با ماشین جلوم ایستاد و بعد هم اون زن اومد و سر و صدا کرد و مردم ریختن سرم و گرفتنم ! اون مرد که بعدا فهمیدم شوهر اون زن بوده سوار ماشینم کرد و با همسرش سوار شدیم و بردن منو تحویل کلانتری بدن ! وسط راه از ترس زندان رفتن اونقدر براشون گریه زاری کردم که دلشون برام سوخت و منو بردن خونشون موقت تا تصمیم بگیرناز اون خونه های قصر مانند! خاطرات قدیم پیش چشمم ظاهر شد و گریه کردم اونهم یک گریه حسابی. زن و شوهر که تا حالا چنین گریه ای ندیده بودن دلشون برام سوخت و نشستن پای درد و دلم و منم سیر تا پیاز زندگیمو براشون گفتم نمی دونم خواست خدا بود یا چی که اون زن بهم گفت: دوست داری توبه کنی ؟گفتم آره اما چطوری شکمم رو سیر کنم ؟ گفت تو توبه کن بقیش رو بسپار به مااون روز از صمیم قلب از خدا طلب بخشش کردم و خواست منو ببخشه. و بعد اون زن و شوهر برام 3 ماه مهلت تعیین کردن که مدت سه ماه پیش اونها بمونم و اگه دیدن واقعا من تغییر کردم برام تصمیم بگیرن و در اون مدت واقعا تغییر کردم! و عجب سرنوشتی برام رقم خوردسه ماه بعد از خانوادم تحقیق کردن .... مادر و پدرم فوت کرده بودن.... اونها هم منو به فرزندی پذیرفتن و برام شناسنامه به نام خودشون گرفتن . بعد از اون تشویقم کردن به ادامه تحصیل. برام معلم خصوصی گرفتن و با سعی زیاد تونستم طی یکسال 2 کلاس رو جهشی بخونم و دیپلمم رو بگیرمبعد از اونم با تشویق ها و کمک از معلم های خصوصی و کلاس های تقویتی کنکور دادم و تو رشته کامپیوتر قبول شدم ... و بالاخره تو سن25 سالگی لیسانسم رو گرفتم.... سال بعد با پسر یکی از دوستان خانوادگی پدر خوانده ام ازدواج کردم... اما تقدیرم این بود که باز هم ناکام بمونم... بعد از تولد پسرم فهمیدیم شوهرم مبتلا به سرطان ریه شده... خیلی دوا و درومون کردیم اما نتیجه نداد و در نهایت فوت کرد... برام موند خاطرات کوتاه اما خوش و یه یادگار از شوهرم : پسرم!!هیچ زمان فکر نمی کردم از ذلت برسم به قله موفقیت اما چون خودم خواستم خدا هم کمکم کرد و تونستم از منجلاب فساد و تباهی نجات پیدا کنم.گذشته شومی داشتم که فقط پدر خوانده و مادر خوانده ام از اون با خبر هستن و سعی دارم تا آخر عمر پاک و سالم زندگی کنم ... حالا من با مردم عادی هیچ تفاوتی ندارم و پدر و مادری دارم که از پدر و مادر اصلی خودم مهربان ترند و خواهری که مثل خواهر خودم دوستش دارم تا ابد

راننده اژانس


سلام
راننده اژآنس
اسم من ميثم است. سال 82 بود كه خدمت سربازي ام تمام شد و دنبال يه لقمه نون حلال بودم ولي متاسفانه به هر دري زدم نتونستم كه شغل مناسبي گير بيام تا اينكه تصميم گرفتم كه ماشين بابامو بگيرم و تو آژانس كار كنم. يه آژانس كه مال يكي از دوستاي بابام بود رفتم و خودمو معرفي كردم و اون هم با توجه به شناختي كه از پدرم داشت گذاشت كه من در اونجا كار كنم. كار بدي به نظر نمي رسيد در آمدشم هي بدك نبود و ميشد زندگي كني. ارديبهشت ماه بود و من ساعت 7 صبح از خواب بيدار شدم و ديدم كه باران شديدي شروع به باريدن كرده است من هم شال و كلاه كردمو زدم بيرون و ماشينو برداشتمو رفتم آژانس كه ديدم فقط يه راننده تو آژانس نشسته چونكه روزهاي باراني معمولا مردم زيادتر از روزهاي معمولي ماشين ميخواستند. رفتم تو و جلو بخاري ايستادم تا كمي گرم شم كه تلفن زنگ زد و راننده اي كه قبل از من اومده بود رفت سرويس و من تنها تو آژانس موندم. همين طور كه كنار بخاري وايساده بودم و بيرون رو نگاه ميكردم يهو ديدم كه يه دختر ناز و ماماني از اون طرف خيابون به طرف آژانس داره مياد. درو باز كرد و اومد تو سر تا پاش خيس شده بود سلام كرد و من هم جوابشو دادم و گفت كه يه ماشين ميخواد براي يكي از روستاهاي اطراف شهر كه تا اونجا حدودا 40 تا 45 كيلومتري راه بود. منم اسم و فاميلشو و مقصدي كه مي خواست بره ازش پرسيدم و توي دفتر آژانس يادداشت كردم اسمش سارا بود و بعد راهنمايي اش كردم به طرف ماشين خودم كه سوار بشه اونم سوار شد و به راه افتادم. من كلا آدم نسبا خجالتي هستم و اصلا عادت ندارم كه مثلا تو خيابون به يه دختر متلك بگم و از اين جور كارا. از شهر خارج شده بوديم كه من با ترس و لرز و دلهره هر از چند گاهي از تو آينه ماشين نگاش ميكردم خيلي خوشگل بود سن و سالش تقريبا با من يكي بود و شايد هم يك سال بزرگتر يا كوچيك تر چشاي خيلي قشنگي داشت كه با نگاه كردنش كير هر جووني رو ميتونست از خواب بيدار كنه حسابي نگاش كردم جون ميداد براي گاييدن. من هميشه خودمو باديدن فيلم سوپر ارضا ميكردم و لذت كس كردنو هنوز تجربه نكرده بودم. در همين حال و هوا بودم كه يهو بهم گفت: ببخشيد آقا ميشه اين نوار رو بزاريد. منم نوار رو ازش گرفتم و داخل ضبط ماشين گذاشتم آهنگ با تو حكايتي دگر سياوش قميشي بود. بعد از حدود 5 دقيقه گفت اگه ميشه ماشين كنار جاده نگه داريد و منم همين كار رو كردم هنوز در فكر اين بودم كه چيكار ميخواد بكنه كه يهو ديدم اومد و در صندلي جلو و كنار من نشست من كه خيلي خجالتي بودم خودمو جمع و جور كردم و بدنم عين يه تيكه يخ سرد شده بود و نمي دونستم بايد چيكار كنم آخه تا به حال در همچنين موقعيتي قرار نگرفته بودم در همين حال بودم كه صداي سارا منو از خود بي خود كرد و گفت كه چرا راه نمي افتيد منم زدم تو دنده و راه افتادم. تو فكر سارا بودم و با خودم مي گفتم كه با شرم و حيا و خجالت رو بايد بزارم كنار و باهاش صحبت كنم اين فرصت با خصوصيات اخلاقي من ممكن بود يك بار اتفاق بيفته و الان اون اتفاق افتاده بود. مطمئن بودم كه از اون دختر هاي مغرور نيست كه فقط خودشونو قبول داشته باشن اينو از اومدن و كنار من نشستن فهميدم. خلاصه دلو به دريا زدمو سر صحبتو باز كردم و ازش پرسيدم كه چه كسي رو تو اون روستا داره و اونم گفت كه به ديدن مادر بزرگ پيرش اومده و گفت كه اهل اين شهر نيست و از تهران اومده و در تهران هم درس ميخونه. اونم از من خيلي سوال پرسيد و من هم جواب مي دادم. بعد از كلي صحبت يه دفعه موضوع صحبت رو عوض كرد و گفت شما ازدواج كرديد يا نه؟ منم جواب منفي دادم و من هم همين سوال رو از اون كردم جواب داد ازدواج نكردم ولي اگه يه مورد خوب پيدا بشه حتما اين كار رو ميكنم. بالاخره لحظه موعود فرا رسيد و سوالي كه من جرات پرسيدنش رو نداشتم سارا ازم پرسيد و گفت :آقا ميثم شما تا به حال با كسي رابطه جنسي هم داشتيد؟ اين سوال رو كه پرسيد دلم هري ريخت پايين رنگم مثل گچ سفيد شده بود يكم به خودم اعتماد به نفس دادم و گفتم: نه... و من هم ازش همين سوال رو پرسيدم ولي اون با شجاعت تمام و بدون اينكه خجالت بكشه گفت كه تا به حال چهار دفعه سكس داشته و از اين كار هم بدش نمياد. من كه ديدم همه چيز درست ميشه بهش گفتم : افتخار ميديد كه من هم بهره اي از وجود شما ببرم يكم منو من كرد وگفت : دلم مي خواد ولي... و من هم گفتم ولي چي... گفت اخه كجا تو اين بيابون بي اب و علف؟ من كه ديدم حق با اونه كمي به فكر فرو افتادم كه ناگهان فكري به خاطرم رسيد. تقريبا 5 كيلو متر به روستايي كه سارا ميخواست بره يه تفريگاه كوچيك با پنج شيش تا درخت بود كه فقط جمعه ها عده كمي به اونجا ميرفتند و بقيه روزهاي هفته هيچ كس اونجا نبود براي رفتن به اونجا بايد دو سه كيلومتر راه خاكي رو ميرفتي. به سارا گفتم كه من جاشو پيدا ميكنم تو حاضري اونم گفت با تمام وجود در اختيارتم منم گاز ماشين گرفتم و رفتيم تا اين كه رسيديم به غير از من و سارا هيچ كس در اونجا نبود بارون هم ديگه بند اومده بود. بعد از صندوق عقب ماشين روكش پارچه اي ماشين رو برداشتم و رو زمين پهن كردم و گفتم كه من آمده ام و اونم اومد جلو گفتم از كجا شروع كنم و اونم گفت از هر جا كه دلت ميخواد. دكمه هاي مانتو شو يكي يكي باز كردم واي كه چه سينه هايي داشت گرد مثل دو تا طالبي كوچيك روسري آبي كه سرش بود از سرش در اوردم موهاي بلندش مثل آبشار ريخت رئ شونه هاش پيراهن و شلوارش رو هم در اوردم و حالا فقط يه سوتين و يه شرت سورمه اي تنش بود. رفتم سراغ سينهاش و اونا رو با دستم نوازش ميدادمو هم زمان دست ديگم روي كسش بود واي كه چه كسي بود داغ داغ و پف كرده . سوتينشو باز كردم و سينه هاش افتادم بيرون واقعا كه قابل وصف نبود شرتش رو هم در اوردم و دهانمو بردم جلو و شروع به ليسيدن كردم و درست همون كارايي رو كه تو فيلم هاي سوپر ديده بودم انجام ميدادم حسابي باري ليس زدم و حالا نوبت او بود و او هم شروع به در اوردن لباس هاي من كرد. كيرم داشت شلوارمو پاره ميكرد من هم مثل او لخت شدم و سارا شروع كرد به ساك زدن كيرم واي كه عجت حالي ميداد من هم همزمان كس و سينه هاشو مي خوردم و بعد از مقدمات اوليه كه هر دو مون كاملا حشري شده بوديم بهش گفتم جلو يا عقب و اون هم بهم گفت كه نمي خواد زن بشه واز جلو حاضر نيست كه بده. من هم يه تف به كيرم و يه تف به سوراخ كونش زدم و كيرمو كذاشتم جلو سوراخش و فشار دادم ولي تلاش من بي نتيجه بودو كير بزرگ و متورم شده من داخل سوراخ تنگ سارا نمي رفت. انگشتم را تفي كردم و فرستادم داخل سوراخ سارا جيغ بلندي كشيد ولي كم كم عادت كرد و از اين كار لذت هم مي برد انگشت ديگرم را هم اضافه كردم و با دو انگشت سعي در بزرگ كردن سوراخ كون سارا داشتم. بعد از حدود 20 دقيقه تلاش بالاخره سوراش آماده گاييدن شد يه تف به كيرم زدم و گذاشتم جلو سوراخ سارا اينبار راحت رفت و من هم شروع به تلمبه زدن كردم و در عين حال سينه هاي حالا متورم شده سارا رو مالش ميدادم كه ناگهان سارا فرياد بلندي كشيد و بدنش سست شد من كه فهميدم او ارضا شده به تلمبه زدنم سرعت بيشتري دادم بعد از حدود دو سه دقيقه هم من در آستانه ارضا شدن بودم كه سارا خودشو كشيد كنار و گفت آبتو بريز روي سينه هام من هم همين كار رو كردم و هر دو بي حال افتاديم زمين و تا نيم ساعت ناي بلند شدن نداشتيم. بعد از حدود نيم ساعت پا شديم و لباسامونو تنمون كرديم و به راه افتاديم تا اينكه كه رسيديم به روستاي مادر بزرگ سارا و من بعد از اون ديگه هيچ وقت سارای عزيزم رو نديدم دختري كه لذت سكس رو به من حالي كرد. اين اولين و فكر ميكنم آخرين سكس قبل از ازدواج من باشه

رضا و خواهر زن


سلام
رضا وخواهر زن
ما جرا از انجا شروع شد که.......خواهر خانمم تازه عقد کرده بود و هنوز خیلی داغ و درگیر کارهای خفن اول ازدواجش بود طبق معمول هر چند هفته یکبار منزل مادر زنم می رفتیم ومن چون رابطه خوبی با نر گس خواهر زنم داشتم بهش گفتم :خوش میگذره...گفت :خیلی خوبه ولی یه سوال برام پیش اومده که بعدا ازت میپرسم!!! گفتم: باشه و تمام شد ... فردای اونروز خانمم برای دیدن دوستاش بیرون رفت ولی هر چی به نر گس اصرار کرد اون نرفت.مادر زنم هم طبق معمول رفت خرید کرد و بعد گفت میرم خونه همسایه .بعد نرگس اومد و گفت آقا رضا میشه یه سوالی بکنم؟!گفتم: باشه!گفت من و شوهرم کارمون را کردیم و من دیگه دختر نیستم ولی میترسیم که مشکلی پیش بیاد من تعجب کردم که نرگس یه همچین چیزی را از من بپرسه ولی به روی خودم نیاوردم و پرسیدم مثلا چه مشکلی؟گفت: میترسم بچه دار بشم! من هم بهش گفتم ببخشید که رک جواب میدم خوب شما میتونید از کاندوم استفاده بکنید یا به شوهرت بگی موقع اومدن آبش در بیاره!!! اینم شد سوال ما خودمون هم همین کار را میکردیم!! بعد من چون خجالت میکشیدم رفتم و طبقه با لا دراز کشیدم هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که دیدم نرگس اومد بالا البته فقط یه تاپ و شورت تنش بود سرم داد کشید و گفت : همون اول که داماد خانواده ی ما شدی چشم دنبالت بود (چون من از لحاظ چهره فوق العاده بودم و نرگس هم اولین نفری نبود که این را بگه) حالا باید منو بکنی!منم از خدا خواسته گفتم: باشه بلا فاصله لباسم را در آورد و شروع کرد به ساک زدن!با حرص و ولع کیرم را میخورد بعد از چند دقیقه خودش شور تش را در اورد و نشست روی کیرم اصلا نذاشت من باهاش ور برم آروم با دستش کیرم را هل داد تو کسش بعد من هم شروع کردم به تلمبه زدن .بعد کیرم را درآوردم و انداختم تو کونش جیغ بلندی زد ولی توجه نکردم وحشیانه از پشت میکردمش تا آبم اومد و همش را خالی کردم تو کونش ...بعد از این ماجرا مرتب با هم سکس داریم و جوری شده که به نامزدش نمیده! ولی هفته ای 4 الی 5 بار با هم سکس داریم

رضا با صادق


سلام
رضا با صادق
اون روز حسابي كلافه بودم اعصابم از دست يكي از همكلاسي هام خرد شده بود يه كم بگو مگو كرديم و از دانشگاه اومدم بيرون توي راه هر چي منتظر تاكسي شدم تاكسي گيرم نيومد.يه پيكان مدل ناصري(دوره ناصرالدين شاه) بوق زد گفتم تهرانپارس ترمز كرد گفت چقدر ميدي گفتم نميدونم گفت دوهزار تومن خوبه گفتم نه هزار تومان بيشتر نميدم گفت باشه بيا بالاسوار شدم و گفتم پس چرا ميگيد دو هزار تومان گفت خانم اصلا قابل نداره شما اگه كرايه هم نميدادي من شما رو ميرسوندم تازه نگاهش كردم ديدم خيلي آشناست گفتم ببخشيد شما خيلي به نظر آشنا مياييد و يه دفعه دلم ريخت واي رضا بود ولي چه قدر فرق كرده بود خيلي خوشگل تر شده بود سينه بازش منو بي حال كرده بودبهش گفتم يالا نگه دار پياده ميشم گفت چرا گفتم به خاطر اين كه ازت لجم گرفته با تعجب منو نگاه كرد گفتم سه ماهه ازت خبر ندارم متعجب و دستپاچه گفت برات ميگم اتفاقي برام افتاده كه اگه بدوني دلت برام ميسوزه گفتم خوب بگو گفت بريم يه جاي خلوت گفتم بريم خونه ما ( من توي تهران تنها زندگي ميكنم)رفتيم توي خونه وقتي وارد آپارتمان شديم قلبم ميطپيد گفتم خوب بگو اومد جولو دستش رو انداخت دور كمرم گفت خوشگلم يه جايي گرفتار بودم كه اگه ندوني بهتره دلم براش سوخت گفتم كجا مهلت بهم نداد لباش رو گذاشت روي لبم من ميمردم براي اين پر روييش لبش اونقدر خوشمزه بود كه با زبونم مزه مزه اش كردم دستش رو برد توي موهام و با دست ديگه دكمه هاي مانتوم رو باز كرد و از روي شونه هام انداختش پايين دستش رو برد زير پيرهنم و پشت كمرم رو نوازش ميكرد داشتم روي اسمونها پر ميكشيدم دستم رو انداختم دور گردنش منو بيشتر به خودش فشار داد دستش رو كرد توي شلوارم و شروع كرد به ماليدن باسنم بعد زيپ شلوارم رو كشيد پايين و شلوارم رو به طرف پايين هل داد بعد آروم اومد سينه هام رو بوسيد و جولوي پام زانو زد و شروع كرد به در آوردن شلوارم سرش رو گذاشت لاي پام و شورتم رو با دندوناش گرفت و كسم رو بو كرد بعد بلند شد و بدون مكث پيرهنم رو از تنم بيرون آورد و شلوار و پيرهن خودش رو هم در آورد و كيرش رو از روي شورت گذاشت لاي پاهام من اين كارش رو خيلي دوست داشتم دلم ميخواست قبل از اين كه كيرش به كسم بخوره فشارش رو از روي شورت حس كنم كرستم رو باز كرد و دستاش رو گذاشت روي سينه هام يه سينم رو گرفت به دندونش و با دستش اون يكي سينم رو ميماليد بعد يه كم شورتم رو كشيو پايين و كيرش رو گذاشت لاي پاهام وقتي كيرش به كسم خورد ديدم كه دارم كنده ميشم داشتم ارضا ميشدمفهميد منو بغل كرد و برد انداخت روي تخت منم بلافاصله برگشتم اونم معطل نكرد بقيه شورتم رو از پام در آورد و خوابيد روي من شكمش توي گوديه كمرم بود زانوهاش توي گوديه زانوهام و كيرش لاي پام بود حسابي خيس شده بودم و كيرش با آب كسم ليز شده بود آروم كيرش رو گذاشت دم سوراخ كونم منم پاهام رو محكم به هم چسبودنم دلم ميخواست وقتي با كيرش كونم رو پر ميكنه خيلي دردم بياد هرچي دردش بيشتر ميشد بيشتر لذت ميبردم كيرش رو فشار داد توي كونم حس كردم كه پر شدم درد كيرش داشت همه وجودم رو ميسوزوند داشتم از درد ناله ميكردم ولي بازم درد بيشتري ميخواستم تا آخر كرد توي كونم پر پر بودم كيرش اقلا بيست پنج سانت بود و قطر كيرش شايد پنج سانت ميشد از اون وقتي كه من نديده بودمش كيرش هم خيلي كلفت تر شده بود داد ميزدم محكم فشارم بده اون هم كيرش رو در آورد و با ضرب محكم دوباره داخل كونم كرد طوري كه ديگه داشتم از درد ميمردم ولي لذت دردش اون قدر زياد بود كه گفتم يه بار ديگه و اون چند بار اين كار رو تكرار كرد و من ديگه آبم براي بار دوم كنده شده بود و بي حس افتاده بودم تا اين كه گفت دارم ميام كجا بريزم گفتم بريز توي كونم و اون يك بار ديگه كيرش رو بيرون كشيد و با ضربه بسيار محكمي كه ديگه همه سوراخ كونم رو منفجر كرد دوباره داخل كرد و همون وقت آبش هم با فشار پاشيد توي كونم ديگه مست مست بودم توي اين مدت كه نبود خيلي كارا ياد گرفته بود اون قدر قشنگ منو ميكرد كه دلم نميخواست بزارم بره خوابيده بود روم و داشت كفلم رو ميماليد بعد اومد كنارم و لبام رو بوسيد بهش گفتم خوب حالا ميگي كجا بودي گفت من همين جا بودم تو كجا بودي حالا گفتم مسخره بازي در نيار رضا راستش رو بگو گفت آخه من رضا نيستم من اسمم صادقهگفتم يعني به من دروغ گفته بودي گفت من هيچ وقت به تو چيزي از اسمم نگفتم الان دارم ميگم اسم من صادقه گفتم مگه تو رضا نيستي كه ...........و چند تا نشوني بهش دادم گفت نه به خدا من امروز براي بار اول بود كه شما رو ميديدم ولي از بس خوشگل بودي كه نتونستم بهت بگم اشتباه گرفتي گفتم پس چرا گفتي منو نميشناسيگفت خوب يه تير توي تاريكي انداختم اگه نميگرفت چيزي نميشد اومدم باهاش دعوا كنم كه ياد كير خوش تراشش و حالي كه بهم داده بود افتادم بهش گفتم بد جنس من توي عمرم به هيچ كس نداده بودم تو با حقه بازي منو كردي اونم گفت بد جنس منم تا حالا توي عمرم هيچ كس رو نكرده بودم تو باعث شدي كه تو رو بكنم من ميدونستم كه اونم مثل من دروغ ميگه ولي چاره اي نبود بعد از اون روز مجبور شدم كه هر هفته دوشنبه ها بهش بدم و اين اولين اجبار زندگيم بود كه از يه هفته جولو تر انتظارش رو ميكشيدم

ژاله دختر همسایه


سلام
ژاله دختر همسایه
راستش ما يه همسايه داشتيم که دو تا دختر داشتن با يه پسر که اين دخترا يکيشون ۲۸ ساله و يکي ديگه شون ۲۳ ساله ومن هميشه تو کف اون دختر بزرگه بودم و هميشه تو عالم مستي به يادش جلق مي زدم گذشت تا اينکه اين دختر بزرگه ( ژاله ) نامزد کرد و ما ديگه خيلي کم مي ديديمش و من هميشه افسوس مي خوردم که چرا هيچ کاري نکردم و اين داستانها ! از خصوصيات اين دختره براتون بگم که قدي حدود ۱۷۰ داشت با هيکلي تو پر و سينه هاي بزرگ که وقتي با لباس تنگاش اونو يواشکي ديد مي زدم منو ديوانه مي کرد و از خصوصيات رفتاريش هم بگم که چادري بود و خيلي محجبه بازي در مي ياورد ! بعد از گذشت ۶ ماه از عقدشون نامزد اين دختره تصادف مي کنه و مي ميره و تا دو ماه بعد از اين ماجرا من ديگه بي خيال اين قضيه شده بودم و مي گفتم ديگه هيچ کاري نميشه کرد تا اينکه يه روز که از خونمون بيرون اومدم و منتظر تاکسي بودم که ديدم اون هم اومد کنارم و منتظر تاکسي موند تا يه تاکسي اومد کنارمون ايستاد و از شانس من دوتا مرد جلو نشسته بودن و يه پيرزن چاق که نصف صندلي پشت رو اشغال کرده بود رو صندلي پشت نشسته بود و من و ژاله ( از اين به بعد با اسم غير واقعي ژاله ) رو صندلي پشت نشستيم و نشستنمان طوري بود که از مچ پاها تا بازوهامون جفت هم بودن و من تو يه عالم ديگه بودم و اين تاکسي هم تو اون ترافيک هي ترمز مي زد و حس ما رو جالبتر مي کرد تو ماشين همينطور مشغول صحبت بوديم و من هي خودم رو بيشتر به اون جفت مي کردم به طوري که ديگه کيرم شق شق شده بود و ديگه داشت شورت وشلوارم رو پاره مي کرد و اون هم هي زير چشمي يه نگاه به شلوار باد کرده ما مي کرد و يه لبخند مشتي ميزد و ما هم افه معرفت اومديم کرايه رو حساب کنيم که ديدم دست من رو گرفت و گذاشت رو پاش و گفت نه اينکار رو نکن و من هم چون نمي خواستم دستم از روي پاش تکون بخوره ديگه بي خيال حساب کردن کرايه شديم تا اينکه رسيديم به مقصدمون ، بعد از پياده شدن از ماشين موقع خداحافظي به من گفت از ديدنت خيلي خوشحال شدم و به ما سر بزن ! ما با اين شق دردمون بعد از رسيدن به کارامون اومديم خونه و يه جق مشتي زديم و هميشه تو کفش بوديم تا اينکه يه روز اينها يه سيستم مي خرن و ما رو هم مي برن براشون بازي و چند تا نرم افزار درست کنيم و ما هم رفتيم و کارشون رو راه انداختيم و موقع برگشت به خونه ژاله گفت بايد بياي کار با کامپيوتر رو به من ياد بدي و من هم گفتم هر وقت خواستي زنگ بزن ميام ۳ روز بعد ديدم زنگ زد و گفت من تنهام ، مياي يادم بدي و من هم گفتم چشم و برقي لباس پوشيدم و ( قبلش از تو وسايل داداشم يه کاندوم گرفتم و به کيرم پماد ليدوکائين هم زدم تا اگه به ما پا داد زود پنچر نشيم ) زود رفتم در خونشون اون هم در رو باز کرد و من رفتم تو ! تنش هم يه دامن بلند و يه پيراهن معمولي و با روسري بود بعد از رفتن به سراغ کامپيوتر گفت من امروز يک کارت اينترنت گرفتم و چون بلد نيستم از تو خواهش کردم بياي و رفت کارت آورد من هم مشغول ساختن يه Connecttion شدم و ژاله رفت شربت بياره و من تو همين اوضاع تو اين فکر بودم که برنامه رو چجوري رديف کنم که چيزي نصيبمون بشه که ژاله اومد و يه صندلي آورد و نشست کنارم و گفت تمومش کردي يا نه هنوز ؟! منم بعد از رديف شدن همه چي وارد اينترنت شدم و بهش گفتم دوست داري تو چه سايت هايي بريم و گفت نمي دونم منم بهش گفتم در چه زمينه اي باشه علمي ورزشي سياسي جوک سکسي و اين برنامه ها و ژاله گفت چه سايتهايي به نظرت خوبن و من باز هم پرسيدم در چه زمينه اي و اون گفت سکسي ( من تو دلم گفتم ديگه رديفه ) و رفتم تو سکاف و گفتم اين سايت خيلي با حاله و من هميشه داستاناشم مي خونم و گفت يکي از داستاناش رو بزار و من هم يه داستان براش گذاشتم و اون همونطور که مشغول خوندن داستان بود يه نگاهي هم به کير صاحب مرده ما هم مي انداخت و يک دفعه دستش رو گذاشت رو کيرم و پرسيد دلت مي خواد اين داستان براي ما هم اتفاق بيفته من هم گفتم چرا نه و هميشه منتظر اين لحظه بودم ، ژاله گفت پس صبر کن من الان ميام و من هم رفتم رو تختش نشستم و ميگفتم چجوري و از کجاش شروع کنم که ديدم بايه شورت وکرست سفيد در اتاق رو باز کرد و اومد توي اتاق واي داشتم ديوانه مي شدم تا چند لحظه اصلا مات و مبهوت بودم که گفت مگه نمي خواي شروع کني و من هم با يک صداي لرزان گفتم چرا و بلند شدم رفتم پهلوش و دو تا دست رو از زير بغلش بردم ولي اون دستم رو رد کرد وگفت لباسات رو در بيار و من هم سريع شلوار و تي شرتم رو در آوردم و با يه شورت رفتم پهلوش وقتي کير باد کردم رو ديد گفت چه شود ! من به پشت سرش رفتم و مشغول نوازش مواهاي سرش شدم واز پشت بهش جفت جفت شدم بطوري که کيرم رو بين خط سوراخ عقبش مي مالوندم و اون سرش رو برگردوند و من لبام رو بردم به سمت لباش و اون لبهاي که براي من مثل قند بودن رو شروع کردم به خوردن و من لب پايينش رو مي خوردم واون لب بالاي من رو من رفتم سراغ گردنش و شروع کردم به بوسيدن وليسيدن گردنش ديدم آتيشش خيلي تنده هنوز هيچي نشده رفت سراغ کيرم و آخو اوخش در اومد ومن هم رفتم پشتش و کرستش رو باز کردم و سينه هاش رو آزاد کردم عجب چيزي بودن سفيد مثل برف وبا نوکهاي قهوهاي روشن و من مشغول خوردن سينش شدم و هر وقت يکي از سينه هاش تو دهنم بود با دست ديگم نوک سينش رو فشار مي دادم نوک سينه هاش به اندازه يک بند انگشت متورم شده بودند و اون گفت تحملم ديگه نموم شده و بزار تو ديگه ( هم من از کس ليسي بدم ميومد و هم اون از ساک زدن ) گفتم بشين رو تخت و دراز بکش و شورتش رو در آوردم و با يه کس خوشگل و بدون حتي يه خال رو به رو شدم ، کسش خيس خيس بود سريع شرت خودم رو هم در آوردم وبهش گفتم خشک که نميشه گذاشت تو ! گفت صبر کن و از ميز کنار تخت يه کرم نيوا آورد و مالوند به کيرم و گفت بزار تو ديگه ! من هم ازش پرسيدم که تو کدوم سوراخش بزارم ؟! ( آخه هنوز عروسي نکرده بودن و بعد از فوت نامزدش نصف مهريه اش رو گرفته بود ) کيرم رو بردم سمت کسش و ديدم هيچ عکس العملي نشون نداد و من (تازه به ياد کاندوم افتادم ) و يکدفعه بلند شدم و رفتم سراغ شلوارم و گفتم اصل کاري رو فراموش کردم و کاندوم رو از جيب پشت شلوارم در آوردم و گفتم بکش روش و اون هم گفت بدون کاندوم ! ما هم گفتيم خطريه ها ! گفت اشکالي نداره مواظب باش ! کاندوم رو پرت کردم يه گوشه و دو تا پاش رو رو با دستام بلند کردم گذاشتم رو شونه هام و کيرم رو با يه فشار کوچک کردم تو کسش و يواش يواش فشار مي دادم تا کيرم خوب بره تو کسش که يک دفعه اختيار از دستم خارج شد و محکم فشار دادم ديدم جيغ کشيد و گفت يواش کسش تنگ تنگ و داغ داغ بود داشتم ديوانه مي شدم همينطور يواش يواش عقب جلو ميکردم و وقتي ديدم ديگه راحته ، رفت و برگشتم رو تندتر کردم و همينطور تلمبه مي زدم و اون با صداي آخو اوخش حشر من رو بيشتر مي کرد تا اينکه ديدم آخ و اوهش خيلي زياد شد و من سرعتم رو کمتر کردم که گفت تندتر تا ته بگا و من سرعتم را خيلي تند کردم و ديدم يه دفعه بدن خودش رو با چند تکون شل کرد و من متوجه شدم به ارگاسم رسيده ولي من هنوز آبم نيومده بود گفتم مي تونم بزارم تو کونت گفت نه گفتم چرا گفت نه ديگه ومن هم بي خيال شدم و به گاييدن کسش با شدت بيشتري ادامه دادم تا احساس کردم آبم داره مياد و سريع کيرم رو از کسش کشيدم بيرون و تمام آبم رو رو سينه هاش خالي کردم و خودم رو انداختم تو بغلش و گفتم ازت متشکرم ، اونم گفت همچنين ! اين اولين و آخرين باري بود که ژاله رو گاييدم چون دو هفته بعد با خانواده اش به محل ديگري اسباب کشي کردند